زیبا ترین رویا p30
زیبا ترین رویا p30
ویو ا.ت رفتم فرودگاه منتظر لیا بودم و همینطور منتظره مامان بودم اومدن و رفتیم سوار هواپیما شدیم
منم به پنجره کنار هوا پیما زل زدم چون فکرم درگیر بود چیزی از ببرون نفهمیدم و کاملا یهویی خوابم برد...
"ویو بعد از ۷ ساعت"
لیا:ا.ت..ا.ت.ا.تتتت
ا.ت:چه مرگته لیاا(خوابآلود)
لیا:رسیدمااا
به پنجره نگا کردم دقیقا داشتیم میومدیم پایین زود از جامون بلند شدیم و رفتیم بیرون دماغمو گرفته بودم و گفتم
ا.ت:اَه اَه چندش بوی ایران میاد
مامان و لیا:😐
ا.ت:هرچی
مامان:ایوای حجابت کووو(خود زنی)
ا.ت:باید یجایی رو پیدا کنم که لباسمو عوض کنم ولی لباس از کجا بیارم*ترس
مامان:من خودم واستون لباس آوردم حالا بیاین بریمممم..اونجا*آخرش با دست نشون داد
رفتیم اونجا لباس فروشی بود زود دوییدم بع سمت کمد زود لباسمو عوض کردم و بعد لیا رفت بعد که اوندیم بیرون صدایی اومد باعث شد از جام بپرم برگشتم به سمت صدا
فن:واییی بچه هاا ا.ت و لیا*جیغ
همشون:جیغغغ ا.تتتت لیااااا*دویدن سمتمون
ا.ت:یا عباس
یه تاکسی اومد جلومون
ا.ت:تاکسی تاکسی وایسا*فارسی
سریع سوار شدیم و رفتیم خونهی مادربزرگ وقتی ۹سالم بود فوت شد ولی خونش موند رفتیم داخل تمام وسایل های قدیمی ها و به لوستر آشپز خونه نگا کردم خندم گرفت یاد یچیزی افتاده بودم:
ا.ت:لیا بیا شربتتو بخور
لیا:اینو تکون بده منم قاشق رو میارم
ا.ت:اوکی همونطور که شربت سرما خوردگی دستم بود رقص راک استار ورو رفتم و آخرش دستمو به بالا دراز کردم شیشهش شکست.
رفتم سمت مبل به سقف بالاسرمبل نگا کردم چندتا خط بود
یاد چیزی افتادم:
از مبل پریدم و دستم رو دراز کردم خورد به سقف باعث شد سقف خاکی چن تا خط بیوفته
کافیه
ویو ا.ت رفتم فرودگاه منتظر لیا بودم و همینطور منتظره مامان بودم اومدن و رفتیم سوار هواپیما شدیم
منم به پنجره کنار هوا پیما زل زدم چون فکرم درگیر بود چیزی از ببرون نفهمیدم و کاملا یهویی خوابم برد...
"ویو بعد از ۷ ساعت"
لیا:ا.ت..ا.ت.ا.تتتت
ا.ت:چه مرگته لیاا(خوابآلود)
لیا:رسیدمااا
به پنجره نگا کردم دقیقا داشتیم میومدیم پایین زود از جامون بلند شدیم و رفتیم بیرون دماغمو گرفته بودم و گفتم
ا.ت:اَه اَه چندش بوی ایران میاد
مامان و لیا:😐
ا.ت:هرچی
مامان:ایوای حجابت کووو(خود زنی)
ا.ت:باید یجایی رو پیدا کنم که لباسمو عوض کنم ولی لباس از کجا بیارم*ترس
مامان:من خودم واستون لباس آوردم حالا بیاین بریمممم..اونجا*آخرش با دست نشون داد
رفتیم اونجا لباس فروشی بود زود دوییدم بع سمت کمد زود لباسمو عوض کردم و بعد لیا رفت بعد که اوندیم بیرون صدایی اومد باعث شد از جام بپرم برگشتم به سمت صدا
فن:واییی بچه هاا ا.ت و لیا*جیغ
همشون:جیغغغ ا.تتتت لیااااا*دویدن سمتمون
ا.ت:یا عباس
یه تاکسی اومد جلومون
ا.ت:تاکسی تاکسی وایسا*فارسی
سریع سوار شدیم و رفتیم خونهی مادربزرگ وقتی ۹سالم بود فوت شد ولی خونش موند رفتیم داخل تمام وسایل های قدیمی ها و به لوستر آشپز خونه نگا کردم خندم گرفت یاد یچیزی افتاده بودم:
ا.ت:لیا بیا شربتتو بخور
لیا:اینو تکون بده منم قاشق رو میارم
ا.ت:اوکی همونطور که شربت سرما خوردگی دستم بود رقص راک استار ورو رفتم و آخرش دستمو به بالا دراز کردم شیشهش شکست.
رفتم سمت مبل به سقف بالاسرمبل نگا کردم چندتا خط بود
یاد چیزی افتادم:
از مبل پریدم و دستم رو دراز کردم خورد به سقف باعث شد سقف خاکی چن تا خط بیوفته
کافیه
۲.۰k
۱۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.