دبیرستاناکسو
#دبیرستان_اکسو
ن.س : کیم مین کی
_________
خلاصه هرطور شده رسیدیم خونه همینکه از در وارد حیاط شدیم جینی گفت بهتره از طریق پله های پشت ساختمون به اتاقامون بریم که با بابا وحجم عظیمی از سوالاش مواجه نشیم
رفتیم پشت ساختمون که دیدیم اوپا وسط باغ وایستاده و داره دست تکون میده و ازمون میخواد بریم پیشش ، اولش دلم نمیخواست باهاش رو به روشم چون حدس میزدم الان دوساعت فقط حرف الکی میزنه و منم که خسته ام و حوصلشو ندارم ولی جین دستمو کشید و خواست بریم پیشش
رسیدیم بهش و من کنارش رو صندلی نشستم و جین هم مشغول نگاه کردن میوه درختا شد
اوپا : اوم...چه خبر؟امروز خوش گذشت؟با اکسو چیکار کردید؟ کت اون بدبختو بهش پس دادی؟راستی امروزم فرار کردید؟
اینارو با صدا بلند تو گوشم میگفت و اون لحظه فقط دلم میخواست خفش کنم
جینی : جواب هیچ کدوم از این سوالا به تو مربوط نمیشه!!خوشت میاد منم از تو بپرسم امروز با کانگ سان کجا رفتی؟؟
اوپا : یاااا به تو چه من با کانگ سان امروز کجا رفتم؟؟
_پس خفه شو دیگه سوال نپرس
اوپا : اوووو یا اعصاب نداریا
_آره دقیقاااا
اوپا : خیلی خب بی اعصابا...کارتون داشتم گفتم بیاید
جینی : خب؟ چکار داری؟
اوپا : بابا اینا صبح بعد از اینکه شماها رفتید ساکاشونو جمع کردن رفتن ژاپن....بابا گفت یه کار فوری واسش پیش اومده مامان هم باهاش رفت
من و جینی با هم : چینچاااا؟؟؟؟(واقعا؟)
اوپا : یا قرار نیست سو استفاده کنید بابا گفت حواسم بهتون باشه ! راستی از امروز دوربینای خونه هم همه روشنن...هیچجوریم نمیشه خاموششون کرد کنترلشونم دست باباست...! میفهمید که؟یعنی آب بخوریم بابا میفهمه چه برسه به غلطای اضافی
_بروبابا
اوپا : وقتی بابا حسابتو رسید میفهمی چطور باید با برادر بزرگت حرف بزنی...!
_فعلا که غیر از تو دوربینی تو این خونه وجود نداره!تو خفه شی دوربینام خود به خود خاموش میشن
اوپا : اصلا هر غلطی میخواید بکنید
_خب معلومه که میکنیم
جینی : ببین اوپا یا،ما همه برنامه هامونو بهت میگیم فقط به شرطی که به کسی نگی...خب؟توهم هرکاری کنی بین خودمون میمونه
اوپا:چطور مطمئن شم؟
جینی :عههههه
اوپا :خیلی خب بابا،امشب کجا میرید؟
جینی :تولد یه نفر دعوتیم
اوپا :تولد کی؟
_جینیااااااا منظورت چیه؟
جینی:همون که امروز چان گفت
_یااااا من نمیااااامممم
جینی :نمیای نیا
بعد دستمو گرفت و از روصندلی بلندم کرد وهرکدوم به اتاقای خودمون رفتیم، اوپا هم که ظاهرا شب خونه نبود:|
رو تختم دراز کشیدم وبدون اینکه متوجهشده باشم خوابم گرفت و تا ساعت هفت شب خوابیدم
____ _________
+یاااااا بلند شووووو دیرعععععع
بالشتمو پیچوندم دور سرمطوریکه جوشام نشنوه و گفتم:خفععع بزابخوابم
جینی:بلند شو با تو ام
بعد پتو رو از روم کشید کنار منم بالشتو ول کردم و پتو رو چسبیدم ، جین که دید دارم پتو رو میکشیدم روم اونم یه سر دیگش رو گرفت و شروع کرد به کشیدنش
فقط میکشیدیم و عین دیوونه ها جیغ میزدیم:/
یهو اوپا اومد تو اتاق و چنان پتو رو کشید که ازرو تخت پرت شدم پایین
_یا چته وحشی آمازونی...؟
اوپا:بده نجاتتون دادم؟
_خفه شو گمشو بیروننن
بعد بالشتمو کوبیدم تو صورتش که یه فحش دادو ورفت بیرون:/
جینی :بلندشو لباس بپوش دیگع
_من از اون پسره ی پوکر حالم بهم میخوره...جایی که اون هست من پامو نمیزارم
جینی هم شونه هاشو انداخت بالا و گفت :میل خودته ، نیا!منم الان میرم اماده میشم با دائه مین و نانا میرم تولد سهون !اوپا هم که امشب خونه نیست میره بیرون!فقط یادت باشه من رفتم همه برقای خونه رو روشن کن ک از تاریکی نترسی،اگه صدایی از یخچال یا فریزر هم شنیدی یوقت فکر نکنی دزدی چیزی اومدع...
پنجره هارم ببند دراروهم قفل کن ، خب؟خب من میرم لباسامو بپوشم ، بابای مین کیا
بعد از اتاق رفت بیرون
ینی من امشب اینجا تنها بمونم؟
ینی اونا الان برن دورهم خوش بگذرونن و حال کنن من بشینم ثانیهشمار رو بشمرم؟
ینی اینا میخوان برن کیک بخورن اونوقت من بمونم خونه غذای مونده بخورم؟؟
ینی من امشب توی این خونه گنده...
_یاااااااااااااااااااااااااااااااااااا
سریع رفتم و بدون اینکه در بزنم یهویی وارد اتاق جینی شدم
داشت لباس عوض میکرد و بادیدن من سریع لباسشو چسبوند به خودش
جینی :دیوونه بزرگترت یادت نداده کاربرد این در چیه؟؟
_ببخشید ببخشید
بعد رفتم بیرون و در رو بستم
جینی :خیلی خب حالا که دیدی ، بیا تو
رفتم داخل
جینی :چیشد؟پشیمون شدی؟میترسی امشب اینجا تنها بمونی؟
_نخیرم...من کیک میخوام
جینی:تو راست میگی
بعد مشغول پوشیدن لباسش شد ، یه کت براق کوتاه به رنگ لیمویی پوشید و یه شلوار براق جذب سفید هم از قبل پاش کرده بود ، اندامش خیلی کشیده و قشنگ بنظر میرسید
همونطور که جلوی آینه وایستاده بود گفت :موهامو چکار کنم؟
_دم اسبی ببند
جینی :چینچا؟بهم میاد؟
_آره خیلی خو
ن.س : کیم مین کی
_________
خلاصه هرطور شده رسیدیم خونه همینکه از در وارد حیاط شدیم جینی گفت بهتره از طریق پله های پشت ساختمون به اتاقامون بریم که با بابا وحجم عظیمی از سوالاش مواجه نشیم
رفتیم پشت ساختمون که دیدیم اوپا وسط باغ وایستاده و داره دست تکون میده و ازمون میخواد بریم پیشش ، اولش دلم نمیخواست باهاش رو به روشم چون حدس میزدم الان دوساعت فقط حرف الکی میزنه و منم که خسته ام و حوصلشو ندارم ولی جین دستمو کشید و خواست بریم پیشش
رسیدیم بهش و من کنارش رو صندلی نشستم و جین هم مشغول نگاه کردن میوه درختا شد
اوپا : اوم...چه خبر؟امروز خوش گذشت؟با اکسو چیکار کردید؟ کت اون بدبختو بهش پس دادی؟راستی امروزم فرار کردید؟
اینارو با صدا بلند تو گوشم میگفت و اون لحظه فقط دلم میخواست خفش کنم
جینی : جواب هیچ کدوم از این سوالا به تو مربوط نمیشه!!خوشت میاد منم از تو بپرسم امروز با کانگ سان کجا رفتی؟؟
اوپا : یاااا به تو چه من با کانگ سان امروز کجا رفتم؟؟
_پس خفه شو دیگه سوال نپرس
اوپا : اوووو یا اعصاب نداریا
_آره دقیقاااا
اوپا : خیلی خب بی اعصابا...کارتون داشتم گفتم بیاید
جینی : خب؟ چکار داری؟
اوپا : بابا اینا صبح بعد از اینکه شماها رفتید ساکاشونو جمع کردن رفتن ژاپن....بابا گفت یه کار فوری واسش پیش اومده مامان هم باهاش رفت
من و جینی با هم : چینچاااا؟؟؟؟(واقعا؟)
اوپا : یا قرار نیست سو استفاده کنید بابا گفت حواسم بهتون باشه ! راستی از امروز دوربینای خونه هم همه روشنن...هیچجوریم نمیشه خاموششون کرد کنترلشونم دست باباست...! میفهمید که؟یعنی آب بخوریم بابا میفهمه چه برسه به غلطای اضافی
_بروبابا
اوپا : وقتی بابا حسابتو رسید میفهمی چطور باید با برادر بزرگت حرف بزنی...!
_فعلا که غیر از تو دوربینی تو این خونه وجود نداره!تو خفه شی دوربینام خود به خود خاموش میشن
اوپا : اصلا هر غلطی میخواید بکنید
_خب معلومه که میکنیم
جینی : ببین اوپا یا،ما همه برنامه هامونو بهت میگیم فقط به شرطی که به کسی نگی...خب؟توهم هرکاری کنی بین خودمون میمونه
اوپا:چطور مطمئن شم؟
جینی :عههههه
اوپا :خیلی خب بابا،امشب کجا میرید؟
جینی :تولد یه نفر دعوتیم
اوپا :تولد کی؟
_جینیااااااا منظورت چیه؟
جینی:همون که امروز چان گفت
_یااااا من نمیااااامممم
جینی :نمیای نیا
بعد دستمو گرفت و از روصندلی بلندم کرد وهرکدوم به اتاقای خودمون رفتیم، اوپا هم که ظاهرا شب خونه نبود:|
رو تختم دراز کشیدم وبدون اینکه متوجهشده باشم خوابم گرفت و تا ساعت هفت شب خوابیدم
____ _________
+یاااااا بلند شووووو دیرعععععع
بالشتمو پیچوندم دور سرمطوریکه جوشام نشنوه و گفتم:خفععع بزابخوابم
جینی:بلند شو با تو ام
بعد پتو رو از روم کشید کنار منم بالشتو ول کردم و پتو رو چسبیدم ، جین که دید دارم پتو رو میکشیدم روم اونم یه سر دیگش رو گرفت و شروع کرد به کشیدنش
فقط میکشیدیم و عین دیوونه ها جیغ میزدیم:/
یهو اوپا اومد تو اتاق و چنان پتو رو کشید که ازرو تخت پرت شدم پایین
_یا چته وحشی آمازونی...؟
اوپا:بده نجاتتون دادم؟
_خفه شو گمشو بیروننن
بعد بالشتمو کوبیدم تو صورتش که یه فحش دادو ورفت بیرون:/
جینی :بلندشو لباس بپوش دیگع
_من از اون پسره ی پوکر حالم بهم میخوره...جایی که اون هست من پامو نمیزارم
جینی هم شونه هاشو انداخت بالا و گفت :میل خودته ، نیا!منم الان میرم اماده میشم با دائه مین و نانا میرم تولد سهون !اوپا هم که امشب خونه نیست میره بیرون!فقط یادت باشه من رفتم همه برقای خونه رو روشن کن ک از تاریکی نترسی،اگه صدایی از یخچال یا فریزر هم شنیدی یوقت فکر نکنی دزدی چیزی اومدع...
پنجره هارم ببند دراروهم قفل کن ، خب؟خب من میرم لباسامو بپوشم ، بابای مین کیا
بعد از اتاق رفت بیرون
ینی من امشب اینجا تنها بمونم؟
ینی اونا الان برن دورهم خوش بگذرونن و حال کنن من بشینم ثانیهشمار رو بشمرم؟
ینی اینا میخوان برن کیک بخورن اونوقت من بمونم خونه غذای مونده بخورم؟؟
ینی من امشب توی این خونه گنده...
_یاااااااااااااااااااااااااااااااااااا
سریع رفتم و بدون اینکه در بزنم یهویی وارد اتاق جینی شدم
داشت لباس عوض میکرد و بادیدن من سریع لباسشو چسبوند به خودش
جینی :دیوونه بزرگترت یادت نداده کاربرد این در چیه؟؟
_ببخشید ببخشید
بعد رفتم بیرون و در رو بستم
جینی :خیلی خب حالا که دیدی ، بیا تو
رفتم داخل
جینی :چیشد؟پشیمون شدی؟میترسی امشب اینجا تنها بمونی؟
_نخیرم...من کیک میخوام
جینی:تو راست میگی
بعد مشغول پوشیدن لباسش شد ، یه کت براق کوتاه به رنگ لیمویی پوشید و یه شلوار براق جذب سفید هم از قبل پاش کرده بود ، اندامش خیلی کشیده و قشنگ بنظر میرسید
همونطور که جلوی آینه وایستاده بود گفت :موهامو چکار کنم؟
_دم اسبی ببند
جینی :چینچا؟بهم میاد؟
_آره خیلی خو
- ۷.۹k
- ۰۲ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط