دیدار با خانواده شهید سعید انصاری از شهدای مدافع حرم
دیدار با خانواده شهید سعید انصاری از شهدای مدافع حرم
"بابا سعید همیشه مرتب و شیکپوش بود"
بابای حسین و زینب
به هر گوشه آپارتمان ساده و نقلیشان که نگاه کنی تصاویر کوچک و بزرگ صورت نجیب بابای قهرمان حسین و زینب، پیش روست. برای فاطمه خانم عنوان مرد مهربان زندگیاش فقط «آقاسعید» است، منهای همه پست و سمتهایش او بابای بچهها است. فاطمه خانم معلم است و شغلش وسیله آشنایی او و همسرش شده است.
عکس 3 در 4 سیاه وسفید
یاد روزهای شیرین آشنایی، روی صورت محجوب و نجیب فاطمه خانم لبخند مینشاند. او تعریف میکند: «خانواده آقاسعید ساکن شهرک صالحآباد غربی بودند. ما تازه به آنجا اثاثکشی کرده بودیم. مدرسه شهرک که خواهرم در آن درس میخواند، معلم پرورشی و دینی و قرآن نداشت. آنها وقتی شنیدند من دانشجوی تربیتمعلم هستم، خواستند که در مدرسه تدریس کنم. من به بسیج محل هم رفتوآمد داشتم و در آنجا همسرم یکبار من را دیده بود. او با برادرم دوست شد و به بهانه علاقهمندی خواهرش به شغل معلمی، آنها را پیش من فرستاد تا با هم آشنا شویم. مدتی بعد عکسش را به برادرم داد تا ببینم و برای خواستگاری اجازه خواست.» فاطمه خانم هنوز آن عکس 3در4 سیاه و سفید را توی آلبومش نگه داشته است. اعتقاد و پایبندی آقاسعید به نماز اول وقت و دیگر واجبات و مستحبات دینی، نخستین تصویری است که از او در ذهن فاطمه خانم نقش بسته است.
زینب میگوید: «بابا خیلی تمیز و شیکپوش بود، خیلی هم زرنگ و باهوش...» سعید در بسیاری از عکسهایش نشسته و در حالی که سرش را به جایی تکیه داده، به خواب رفته است. فاطمه خانم با غصه میگوید: «هیچوقت آرام و قرار نداشت و هنوز به خانه نرسیده، مجبور بود به مأموریت برود. همیشه میگفت وقتی بازنشسته شوم، یک دل سیر میخوابم!» و حالا مدت هاست که بابای مهربان حسین و زینب در دل خاک جنگزده خان طومان، آرام گرفته است.
مستمری برای مدرسه
شهید انصاری انسان خیّر و مهربانی بود. او میدانست که من برای مدرسه کودکان استثنایی کمک جمعآوری میکنم و هر ماه مقداری پول به من میسپرد تا به این مدرسه برسانم.
فاطمه فلاحتی هممحلهای
رازدار و دلسوز بود
هر وقت مشکلی داشتیم، خیلی راحت با شهید انصاری درددل میکردیم. او آدم رازداری بود و از هیچکاری برای کمک به دیگران دریغ نمیکرد. شهید با آنکه شرایط مالی معمولی داشت، با دست و دلبازی از نیازمندانی که میشناخت، دستگیری میکرد.
مجید صداقتزاده هممحلهای
منبع: همشهری محله
"بابا سعید همیشه مرتب و شیکپوش بود"
بابای حسین و زینب
به هر گوشه آپارتمان ساده و نقلیشان که نگاه کنی تصاویر کوچک و بزرگ صورت نجیب بابای قهرمان حسین و زینب، پیش روست. برای فاطمه خانم عنوان مرد مهربان زندگیاش فقط «آقاسعید» است، منهای همه پست و سمتهایش او بابای بچهها است. فاطمه خانم معلم است و شغلش وسیله آشنایی او و همسرش شده است.
عکس 3 در 4 سیاه وسفید
یاد روزهای شیرین آشنایی، روی صورت محجوب و نجیب فاطمه خانم لبخند مینشاند. او تعریف میکند: «خانواده آقاسعید ساکن شهرک صالحآباد غربی بودند. ما تازه به آنجا اثاثکشی کرده بودیم. مدرسه شهرک که خواهرم در آن درس میخواند، معلم پرورشی و دینی و قرآن نداشت. آنها وقتی شنیدند من دانشجوی تربیتمعلم هستم، خواستند که در مدرسه تدریس کنم. من به بسیج محل هم رفتوآمد داشتم و در آنجا همسرم یکبار من را دیده بود. او با برادرم دوست شد و به بهانه علاقهمندی خواهرش به شغل معلمی، آنها را پیش من فرستاد تا با هم آشنا شویم. مدتی بعد عکسش را به برادرم داد تا ببینم و برای خواستگاری اجازه خواست.» فاطمه خانم هنوز آن عکس 3در4 سیاه و سفید را توی آلبومش نگه داشته است. اعتقاد و پایبندی آقاسعید به نماز اول وقت و دیگر واجبات و مستحبات دینی، نخستین تصویری است که از او در ذهن فاطمه خانم نقش بسته است.
زینب میگوید: «بابا خیلی تمیز و شیکپوش بود، خیلی هم زرنگ و باهوش...» سعید در بسیاری از عکسهایش نشسته و در حالی که سرش را به جایی تکیه داده، به خواب رفته است. فاطمه خانم با غصه میگوید: «هیچوقت آرام و قرار نداشت و هنوز به خانه نرسیده، مجبور بود به مأموریت برود. همیشه میگفت وقتی بازنشسته شوم، یک دل سیر میخوابم!» و حالا مدت هاست که بابای مهربان حسین و زینب در دل خاک جنگزده خان طومان، آرام گرفته است.
مستمری برای مدرسه
شهید انصاری انسان خیّر و مهربانی بود. او میدانست که من برای مدرسه کودکان استثنایی کمک جمعآوری میکنم و هر ماه مقداری پول به من میسپرد تا به این مدرسه برسانم.
فاطمه فلاحتی هممحلهای
رازدار و دلسوز بود
هر وقت مشکلی داشتیم، خیلی راحت با شهید انصاری درددل میکردیم. او آدم رازداری بود و از هیچکاری برای کمک به دیگران دریغ نمیکرد. شهید با آنکه شرایط مالی معمولی داشت، با دست و دلبازی از نیازمندانی که میشناخت، دستگیری میکرد.
مجید صداقتزاده هممحلهای
منبع: همشهری محله
- ۱.۲k
- ۰۶ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط