اسارت دستان تو بود

اسارت، دستان تو بود!
مقصد، لب های من!
تا بوسیدنت،
گس خرمالوها را بشکافد!
وقتی حصار دوست داشتنت،
بند بند تنم را
در آغوشت رها می کرد
تا حکم آزادی ام را، میان بازوانت
در نقشه ی جغرافیای حضورت
هم مرز کند ...


#عرفان_یزدانی
دیدگاه ها (۲)

الله یدیمـِٰک لگلبـّی یچنـُکِ مـٰای بـٰاردَ یشـّٰرب بتعبـَی ...

جیــتک وگادانی شوگی ، وکلشی بیه یگول أریدکحتی خوفی ومستحای#و...

دوست خوب غم رو از بین نمی‌بره! اما کمک می ‌کنه محکم سرپا باش...

عاشقت نشدمعاشقت نشدم که دوستت دارم هایم رادر شعری پنهان کنمک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط