قصه اینجاست که شب بود و هوا ریخت به هم

قصه اینجاست که شب بود و هوا ریخت به هم...
من چنان درد کشیدم که خـُــدا ریخت به هم...
دیدگاه ها (۳)

همه ی آدمها وقتـے آروم باشندزشتـے هاشون ته نشین میشه،""زلال ...

دل منو بردی کجا؟!

چنان عطر فاطمیه ات به مشامم خوش است؛که درد هایم فراموش میشود...

درد عشقی کشیدم که مپرس درد هجری چشیدم که مپرس گشته ام درجهان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط