چشم هایش به من عطش را فهماند

چشم هایش به من عطش را فهماند
عطشی که باورش پر آب است
عطشی که
یک عمیق از رویاست
ضربانی که تبش ، بی تاب است
منظر پاکیِ دل بود همان چشمانی
که به باور چو رسید
باران شد
و دل از غربت آن
همچو کویر
از تموزِ عطشت ،
عریان شد
#شهزاد
دیدگاه ها (۲)

اگر در مسلخ تردید شود زخمی همه دنیا اگر زندان بگیرد خشم اگر ...

لحظه ای تابید و دردی متولد شد صدای بی صدای زندگی این است ......

چه دانستم که در عشقت به گردابی شوم مدفون شوی لیلا ی بغض من ش...

آسمان می بارد امشببذر غم میکارد امشبرعد او از ناله هایشدم به...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط