و امروز
و امروز
آنقدر شفافیم
که قاتلان درونمان پیداست
و دریای شهرمان
آنقدر خسته ست
که عنکبوت
بر موج هایش تار می بندد
کاش کسی این مارها را عصا کند
وکاش آنکه استخوان هایم را می جوید
شعرهایم را از بر نبود
زنبورها را مجبور کرده ایم
از گلهای سمّی
عسل بیاورند.
و گنجشکی که سالها
بر سیم برق نشسته
از شاخه درخت می ترسد
با من بگو
چگونه بخندم
وقتی که دور لب هایم را مین گذاری کرده اند
ما
کاشفان کوچه های بن بستیم
حرف های خسته ای داریم
این بار
پیامبری بفرست
که تنها گوش کند
از کتاب:سطرها در تاریکی جا عوض میکنند
گروس_عبدالملکیان
آنقدر شفافیم
که قاتلان درونمان پیداست
و دریای شهرمان
آنقدر خسته ست
که عنکبوت
بر موج هایش تار می بندد
کاش کسی این مارها را عصا کند
وکاش آنکه استخوان هایم را می جوید
شعرهایم را از بر نبود
زنبورها را مجبور کرده ایم
از گلهای سمّی
عسل بیاورند.
و گنجشکی که سالها
بر سیم برق نشسته
از شاخه درخت می ترسد
با من بگو
چگونه بخندم
وقتی که دور لب هایم را مین گذاری کرده اند
ما
کاشفان کوچه های بن بستیم
حرف های خسته ای داریم
این بار
پیامبری بفرست
که تنها گوش کند
از کتاب:سطرها در تاریکی جا عوض میکنند
گروس_عبدالملکیان
۶.۲k
۱۳ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.