یکی گفت که خاطره تعریف کنم

یکی گفت که خاطره تعریف کنم
این بر میگرده به خیلی قبل
فکر کنم اون موقع ۴ سالم بود
من یه پسر عمو دارم ازش ۱۵ روز بزرگترم
اون وقتی که بچه بود مامانی بود
ما تو محله ای که بودیم
۳ تا قلدر بود
یه رئیسشون و دو قلو ها
اون موقع اونا کلاس اول بودن
داشتن پسر عموم رو مسخره میکردن
بقیه فامیل هم که بزرگ بودن دختر بودن
و بقیه که بچه بودن پسر
من نمی دونم یادم نیست یه فش ترکی بد دادم
رئیسشون گفت که عموی من پلیس و بابا تو میبره زندان
من یکم گریه کردم
بعد اعصبانی شدم
صورت یکی از اون دو قلو ها رو گرفتم و به پام زدم
اون یکی رو پام رو زدم به .........اره 😅😂
و یه مشت زدم تو شکم رئیسشون
بعد که اونا داشتن رو زمین بودن
با پاهام رفتم رو شکمشون
بعد کل فامیل رو به خونشون رسوندم
😂😂😂😂😂
باسه خودم ادمی بودم
بازم تعریف کنم یا نه
دیدگاه ها (۶)

این همون لباسی بود که

سلام من برگشتم

به نظرتون کدوم فرق داره 😂😂😂😂😅

هر چی از دلتون میاد بهش بگین

کپشن رو کامل بخوانید!!

عشق ممنوع

پامممم🦩✨⋆.˚🍑༘⋆ 𝓝𝓪𝓱𝓪𝓵⋆. 𐙚 ̊ ⃢🎀ࡅ࡙ـہ ܠߊ‌ࡅ࡙ـڪ¿ܩߊ‌ࡅ࡙ܠܙ ܢ̣ܘ ܦ̇ߊ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط