بدون مخاطب...
بدون مخاطب...
او شعر را دوست داشت
خیال پردازی
و سفر را
من او را دوست داشتم
او شب را دوست داشت
آوازِ جیرجیرک
و صدایِ بغضِ شمعدانی را
من او را دوست داشتم
او مویِ بافته دوست داشت
عطر قهوه
و سیگار را
من او را دوست داشتم
او باران را دوست داشت
پاییز را
و رنگین کمان را
من او را دوست داشتم
من او را دوست داشتم
من
او را دوست داشتم
و او
شنیدنِ این جمله را
حامد نیازی
او شعر را دوست داشت
خیال پردازی
و سفر را
من او را دوست داشتم
او شب را دوست داشت
آوازِ جیرجیرک
و صدایِ بغضِ شمعدانی را
من او را دوست داشتم
او مویِ بافته دوست داشت
عطر قهوه
و سیگار را
من او را دوست داشتم
او باران را دوست داشت
پاییز را
و رنگین کمان را
من او را دوست داشتم
من او را دوست داشتم
من
او را دوست داشتم
و او
شنیدنِ این جمله را
حامد نیازی
۸.۷k
۰۱ اسفند ۱۳۹۹