اگرم حیات بخشی و گرم هلاک خواهی

اگرم حیات بخشی و گرم هلاک خواهی
سر بندگی به حکمت بنهم که پادشاهی

من اگر هزار خدمت بکنم گناهکارم
تو هزار خون ناحق بکنی و بی گناهی

به کسی نمی‌توانم که شکایت از تو خوانم
همه جانب تو خواهند و تو آن کنی که خواهی

تو به آفتاب مانی ز کمال حسن طلعت
که نظر نمی‌تواند که ببیندت که ماهی

به خدای اگر به دردم بکشی که برنگردم
کسی از تو چون گریزد که تواش گریزگاهی

و گر این شب درازم بکشد در آرزویت
نه عجب که زنده گردم به نسیم صبحگاهی

#سعدی
دیدگاه ها (۱)

هر چه این احساس را در انزوا پنهان کندمی تواند از خودش تا کی ...

هر چه این احساس را در انزوا پنهان کندمی تواند از خودش تا کی ...

باز آ باز آ هر آنچه هستی باز آگر کافر و گبر و بت‌پرستی باز آ...

خبر ز خویش ندارمجز این که روزی چندنگاه شوق تو بودم ،کنون خیا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط