علیرضا می گفت جان من که ارزشی ندارد من سعادت شهادت را ن

علیرضا می گفت: جان من که ارزشی ندارد، من سعادت شهادت را ندارم.
یک روز که همه دور هم نشسته بودیم علیرضا پرسید غسل_شهادت چگونه است؟
خیلی دوست داشت طریقه غسل شهادت را یاد بگیرد که گرفت.
خیلی با حجب و حیا بود. حتی در چشم من که مادرش بودم نگاه نمی کرد. ساده زندگی می کرد و لباس نو نمی پوشید. همیشه می گفت: به فکر مردم بی بضاعت باشید....
شبی به خانه آمد در حالی که برگه ای در دست داشت که روی آن نوشته بود اعزام به اسلام آّباد غرب...
گفتم: تو که هنوز وقت سربازیت نیست. گفت: در این شرایط، بی غیرتی است اگر نرویم، برای حفظ ناموس و مملکتمان باید برویم.
مادر نیز از علیرضا خواست که به جبهه نرود اما او در پاسخ گفته بود: شما در محافل مذهبی شرکت می کنی برای چه؟ نماز می خوانی برای چه؟
مادر! از خون برادرهای ما که انقلاب کردند جوی خون راه افتاده است . ما باید از این انقلاب دفاع کنیم.
#به‌روایت‌شهید#شهید_علیرضا_جان‌بزرگی ❤ ️ #سالروز_شهادت
ولادت: ۱۳۴۳/۱/۱ شهر ری
شهادت: ۱۳۶۱/۹/۹ سومار
#خاکیان_خدایی
#بخون
دیدگاه ها (۲)

💠 به مناسبت سالروز شهادت افتخار اسلام ، شهید میرزایونس رودب...

پست اینستاگرامی کارن همایونفر حذف شد؛ مدعیانی که حرف حق را ب...

شهیدی که تنها از پیکرش فقط پوتینش باقی ماند #شهید_سیدمجتبی_ح...

تعریف کرد که:بهش گفتم علی (روح الله) نزدیک 60 روزه که اینجای...

.

اوایی از گذشته بخش اول:  خاطرات زندگی با یک دکتر روانی. 001 ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط