چمدان خاک گرفته ی خاطرات را
چمدان خاک گرفته ی خاطرات را
از زیر تختم بیرون می کشم
درش را که باز می کنم
صدای خنده هایت فضای اتاق را پر می کند
تمام دیوار با عکسهایت پوشیده می شود
صدای دعواهایمان را می شنوم
می بینم که گریه می کنی
اشکهایت را پاک می کنم
می بوسمت
در چمدان را می بندم
تو باز هم می روی
و من
به این فکر می کنم
که چقدر دلم برای دریای طوفانی حضورت
تنگ شده است.
از زیر تختم بیرون می کشم
درش را که باز می کنم
صدای خنده هایت فضای اتاق را پر می کند
تمام دیوار با عکسهایت پوشیده می شود
صدای دعواهایمان را می شنوم
می بینم که گریه می کنی
اشکهایت را پاک می کنم
می بوسمت
در چمدان را می بندم
تو باز هم می روی
و من
به این فکر می کنم
که چقدر دلم برای دریای طوفانی حضورت
تنگ شده است.
۲.۰k
۲۵ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.