قسمت پنجم فیک دبیرستان اکسو
#قسمت_پنجم #فیک #دبیرستان_اکسو
خلاصه کلاس تموم شد و همونطور که داشتم از کلاس خارج میشدیم میشنیدم که اکسو دارن چی میگن
+سهونا،میخوای همینطوری ساکت بمونی?
+یااا،چقدر بدبخت شدی که یه دختر سال دومی آبروتو پیش همه برده
+چرا همونطوری ساکت موندی و فقط نگاش کردی؟
+سِ سانگ ئِه«خدای من»این پسر همون اوه سهونه معروفه؟
همونجا وایستاده بودم وفقط به حرفای اوناگوش میکردم ، یهو جین دستمو کشید و ازم خواست دنبالشون برم ، تازه متوجه شدم و همراهشون کم کم ازمدرسه خارج شدم
جلوی در مدرسه منتظر ماشینا وایستاده بودیم
نانا : بیایددوباره فرار کنیم
جین : یا،چی میگی!ایندفعه اگه فرار کنیم دیگه کلکمون کندس
دائه مین:هر دفعه همینو میگی! ولی هیچوقت اتفاقی نمیفته!! یه امروزم فرار میکنیم ولی بعدش دیگه از این کارا نمیکنیم
نانا:دائه مین راست میگه،مین کیا تو چی میگی?
«به یه نقطه خیره شده بودم و بدون اینکه خودم متوجه شده باشم داشتم ناخونامو میجویدم،جالب اینجاست نمیتونستم بفهمم که دارم دقیقا به چی فکر میکنم؟»
نانا ، جینی ، دائه مین باهم : مین کیااا!!!
یهو جا خوردم
_چتونه?
نانا : به چی فکر میکنی؟؟
دائه مین : اصلا شنیدی چی گفتیم؟
جینی : چرا یهو خشکت میزنه؟
_هیچی نیست! خب ، چی میگفتید؟
نانا : داشتیم میگفتیم بیاید امروزم فرار کنیم!
_خب..؟
جینی : خُبُ زهر مار !!!
دائه مین : خب نظرت چیه؟؟
_نظری ندارم
نانا :یا، شیطونه میگه بزنم تو گوشش!!!
_یااااا
جینی : خب بگو ، چکار کنیم؟
_فرار کنید
جینی : فرار کنیم؟؟
_مگه همینو نگفتید؟
دائه مین : فرار کنید نه ، فرار کنیم
_بچه ها من حوصله ندارم
نانا : پس تو همینجا بمون ما میریم
_باشه ، برید
جینی : یا مثل اینکه تو امروز اصلا حالت خوب نیستا
_اه...خب میخواید برید ،برید فقط ولم کنید
همینو گفتم و دیدیم که یه ماشین مدل بالا مشکی براق اومد جلومون وایستاد ، شیشه هاش دودی بود و نمیتونستیم کسی که پشت فرمون نشسته بود رو ببینیم
شیشه ای که سمت ما بود رو اروم کشید پایین
یااا اینکه چانیولع**
چانیول با همون لبخند مرموزانش گفت : دخترا سوار شید ، لازم نیست امروز فرار کنید! من میرسونمتون!
بهم یه نگاه انداختیم که جینی گفت : رو چه حسابی باید بهت اطمینان کنیم...؟
چانیول یکم فکر کرد و گفت : بیخیال اتفاقای این چند روزه ! سوار شید دیگه...باهاتون کار دارم ، تو راه باید باهاتون حرف بزنم
دوباره همدیگه رو نگاه کردیم و بعد دوباره جینی گفت : چکار داری؟ همینجا بگو
دائه مین : ما به تو اطمینان نداریم
چانیول شونه هاشو انداخت بالا و گفت : مشکل خودتونه! مهم اینه من خیال بدی تو سرم ندارم! فقط باهاتون یه کار کوچولو دارم
_خب چکار داری؟
چانیول : اههه ، سوار میشید یا نه?????
جین در صندلی جلویی ماشین رو باز کرد و سوار شد
دائه مین :جینی یا....چکار میکنی؟؟؟؟
_اگه بابا بفهمه میکشتمون
جینی : سوار شید ، مهم نیس
دوباره همو یه نگاه انداختیم و بعد منم سوار ماشین شدم و پشت سرم نانا و دائه مین هم سوار شدن
چانیول : خونتون کجاست؟
جینی : خیابون.......«ادرس رو داد»
_خب اقای پارک چانیول، بگو چکارمون داشتی!
چانیول : اکسو امشب میخواد به مناسبت تولد سهون یه جشن بگیره
نانا : اووومممم ، امروز تولد اوه سهونه؟؟؟
چانیول : اره
دائه مین : خب...؟
چانیول : تصمیم گرفتیم شمارو هم دعوت کنیم، البته این خواسته ی خود سهون بود
دائه مین خندید و گفت : یا ، لازم نیست که دیگه کادو واسش بیاریم ، هوم؟؟ امروز مین کی کادوشو بهش داد
جینی : آره پس لازم نیست کادو با خودمون بیاریم
_یاااا، چی میگید شماها؟ من صد سال تولد اون پسره ی پوکر نمیرم
نانا که کنارم نشسته بود با ارنجش زد به بازومو گفت : انقد لجباز نباش دیگه ، یه شبه ، مگه چی میخواد بشه؟
دائه مین هم که اونطرف نانا نشسته بود شونه هاشو انداخت بالا و گفت : تو اگه دلت نمیخواد بیای ، خب نیا ، ولی ما که دعوت شدیم! میریم
_میگم من نمیتونم اون پسره ی از خود راضی پوکرو تحمل کنم ، میفهمید؟؟؟
دائه مین : گفتم که ، اگه دلت نمیخواد نیا ، ما میریم
چانیول : دخترا سرمو بردید ، ساکت...!
ساکت شدیم که بعدش چانیول گفت : امشب همتون دعوتید ، مخصوصا شما مین کی خانم! اگه نیاید سهون ناراحت میشه!
_به درک که ناراحت میشه ، این ماشین کوفتیتم نگه دار میخوام پیاده شم
چانیول : وا چته ، خب ببخشید
_گفتم نگه دار
چانیول : عهههههه
در ماشینو باز کردم
_نگه میداری یا خودمو پرت کنم پایین؟؟؟؟
نانا دستمو گرفته بود و التماس میکرد درو ببندم
چانیول : خیلی خب خیلی خب
ماشینو نگه داشت و منم با عصبانیت پیاده شدم و درو محکم پشت سرم بستم
جینی : مین کیاااا ، این چه کاریه؟؟
دائه مین : کجااا???
بچه هاهم پیاده شدن و پشت سرم راه افتادن ، من جلوتر میرفتم ، چانیولم با ماشین جلومون حرکت میکرد و مدام معذرت خواهی میکرد و م
خلاصه کلاس تموم شد و همونطور که داشتم از کلاس خارج میشدیم میشنیدم که اکسو دارن چی میگن
+سهونا،میخوای همینطوری ساکت بمونی?
+یااا،چقدر بدبخت شدی که یه دختر سال دومی آبروتو پیش همه برده
+چرا همونطوری ساکت موندی و فقط نگاش کردی؟
+سِ سانگ ئِه«خدای من»این پسر همون اوه سهونه معروفه؟
همونجا وایستاده بودم وفقط به حرفای اوناگوش میکردم ، یهو جین دستمو کشید و ازم خواست دنبالشون برم ، تازه متوجه شدم و همراهشون کم کم ازمدرسه خارج شدم
جلوی در مدرسه منتظر ماشینا وایستاده بودیم
نانا : بیایددوباره فرار کنیم
جین : یا،چی میگی!ایندفعه اگه فرار کنیم دیگه کلکمون کندس
دائه مین:هر دفعه همینو میگی! ولی هیچوقت اتفاقی نمیفته!! یه امروزم فرار میکنیم ولی بعدش دیگه از این کارا نمیکنیم
نانا:دائه مین راست میگه،مین کیا تو چی میگی?
«به یه نقطه خیره شده بودم و بدون اینکه خودم متوجه شده باشم داشتم ناخونامو میجویدم،جالب اینجاست نمیتونستم بفهمم که دارم دقیقا به چی فکر میکنم؟»
نانا ، جینی ، دائه مین باهم : مین کیااا!!!
یهو جا خوردم
_چتونه?
نانا : به چی فکر میکنی؟؟
دائه مین : اصلا شنیدی چی گفتیم؟
جینی : چرا یهو خشکت میزنه؟
_هیچی نیست! خب ، چی میگفتید؟
نانا : داشتیم میگفتیم بیاید امروزم فرار کنیم!
_خب..؟
جینی : خُبُ زهر مار !!!
دائه مین : خب نظرت چیه؟؟
_نظری ندارم
نانا :یا، شیطونه میگه بزنم تو گوشش!!!
_یااااا
جینی : خب بگو ، چکار کنیم؟
_فرار کنید
جینی : فرار کنیم؟؟
_مگه همینو نگفتید؟
دائه مین : فرار کنید نه ، فرار کنیم
_بچه ها من حوصله ندارم
نانا : پس تو همینجا بمون ما میریم
_باشه ، برید
جینی : یا مثل اینکه تو امروز اصلا حالت خوب نیستا
_اه...خب میخواید برید ،برید فقط ولم کنید
همینو گفتم و دیدیم که یه ماشین مدل بالا مشکی براق اومد جلومون وایستاد ، شیشه هاش دودی بود و نمیتونستیم کسی که پشت فرمون نشسته بود رو ببینیم
شیشه ای که سمت ما بود رو اروم کشید پایین
یااا اینکه چانیولع**
چانیول با همون لبخند مرموزانش گفت : دخترا سوار شید ، لازم نیست امروز فرار کنید! من میرسونمتون!
بهم یه نگاه انداختیم که جینی گفت : رو چه حسابی باید بهت اطمینان کنیم...؟
چانیول یکم فکر کرد و گفت : بیخیال اتفاقای این چند روزه ! سوار شید دیگه...باهاتون کار دارم ، تو راه باید باهاتون حرف بزنم
دوباره همدیگه رو نگاه کردیم و بعد دوباره جینی گفت : چکار داری؟ همینجا بگو
دائه مین : ما به تو اطمینان نداریم
چانیول شونه هاشو انداخت بالا و گفت : مشکل خودتونه! مهم اینه من خیال بدی تو سرم ندارم! فقط باهاتون یه کار کوچولو دارم
_خب چکار داری؟
چانیول : اههه ، سوار میشید یا نه?????
جین در صندلی جلویی ماشین رو باز کرد و سوار شد
دائه مین :جینی یا....چکار میکنی؟؟؟؟
_اگه بابا بفهمه میکشتمون
جینی : سوار شید ، مهم نیس
دوباره همو یه نگاه انداختیم و بعد منم سوار ماشین شدم و پشت سرم نانا و دائه مین هم سوار شدن
چانیول : خونتون کجاست؟
جینی : خیابون.......«ادرس رو داد»
_خب اقای پارک چانیول، بگو چکارمون داشتی!
چانیول : اکسو امشب میخواد به مناسبت تولد سهون یه جشن بگیره
نانا : اووومممم ، امروز تولد اوه سهونه؟؟؟
چانیول : اره
دائه مین : خب...؟
چانیول : تصمیم گرفتیم شمارو هم دعوت کنیم، البته این خواسته ی خود سهون بود
دائه مین خندید و گفت : یا ، لازم نیست که دیگه کادو واسش بیاریم ، هوم؟؟ امروز مین کی کادوشو بهش داد
جینی : آره پس لازم نیست کادو با خودمون بیاریم
_یاااا، چی میگید شماها؟ من صد سال تولد اون پسره ی پوکر نمیرم
نانا که کنارم نشسته بود با ارنجش زد به بازومو گفت : انقد لجباز نباش دیگه ، یه شبه ، مگه چی میخواد بشه؟
دائه مین هم که اونطرف نانا نشسته بود شونه هاشو انداخت بالا و گفت : تو اگه دلت نمیخواد بیای ، خب نیا ، ولی ما که دعوت شدیم! میریم
_میگم من نمیتونم اون پسره ی از خود راضی پوکرو تحمل کنم ، میفهمید؟؟؟
دائه مین : گفتم که ، اگه دلت نمیخواد نیا ، ما میریم
چانیول : دخترا سرمو بردید ، ساکت...!
ساکت شدیم که بعدش چانیول گفت : امشب همتون دعوتید ، مخصوصا شما مین کی خانم! اگه نیاید سهون ناراحت میشه!
_به درک که ناراحت میشه ، این ماشین کوفتیتم نگه دار میخوام پیاده شم
چانیول : وا چته ، خب ببخشید
_گفتم نگه دار
چانیول : عهههههه
در ماشینو باز کردم
_نگه میداری یا خودمو پرت کنم پایین؟؟؟؟
نانا دستمو گرفته بود و التماس میکرد درو ببندم
چانیول : خیلی خب خیلی خب
ماشینو نگه داشت و منم با عصبانیت پیاده شدم و درو محکم پشت سرم بستم
جینی : مین کیاااا ، این چه کاریه؟؟
دائه مین : کجااا???
بچه هاهم پیاده شدن و پشت سرم راه افتادن ، من جلوتر میرفتم ، چانیولم با ماشین جلومون حرکت میکرد و مدام معذرت خواهی میکرد و م
۲۳.۳k
۲۴ فروردین ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۹۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.