رفت توی اتاق با تموم اعصبانت داشت لباساشو در میآورد لباس
گفت ببینم ات تو دیونه شدی چرا از همون اول بهم چیزی درمورد این موضوع نگفتی
ات :بزار برات توضیح بدم لینو این موضوع چیزی نیست که بخاطرش بخای عصبانی یا ناراحت بشی من خودم میتونستم حلش کنم امروزم دیدی که تونستم عزیزم پس الان همچی تموم شد آروم باش
لینو : باشه عزیزم ولی جدا از اینا عجب چیزایی یاد داری ولی رو نمیکردی یه پا جومونگ هستی برا خودت
ات : خودم میدونم نیازی به گفتن نیست
لینو بلند شد اومد ات رو بغل کرد و موهاشو بهم ریخت و گفت نکشیمون جومونگ هالا بیابریم غذا بخوریم تمام https://wisgoon.com/rmdanynzhadrdwanh با همکاری ایشون این فیک زیبا رو نوشتیم اگه میخواهین دوباره با هم همکاری کنیم لایک هارو به ۵۲ برسونید و ۲۰ تا کامنت بزارید
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.