سخنی نیست...
سخنی نیست...
@shaamlu
چه بگویم ؟ سخنی نیست.
می وزد از سرِ امید، نسیمی،
لیک، تا زمزمه یی ساز کند
در همه خلوتِ صحرا
به ره اش
نارونی نیست.
چه بگویم ؟ سخنی نیست.
پُشتِ در های فروبسته
شب از دشنه و دشمن پُر
به کج اندیشی
خاموش
نشسته ست.
بام ها
زیرِ فشارِ شب
کج،
کوچه
از آمد و رفتِ شب بد چشمِ سمج
خسته ست.
چه بگویم ؟ سخنی نیست.
در همه خلوتِ این شهر، آوا
جز ز موشی که دَرانَد کفنی، نیست.
وندر این ظلمت جا
جز سیانوحه ی شو مُرده زنی، نیست.
ور نسیمی جُنبد
به ره اش
نجوا را
نارونی نیست.
چه بگویم؟
سخنی نیست...
#احمد_شاملو
@shaamlu
چه بگویم ؟ سخنی نیست.
می وزد از سرِ امید، نسیمی،
لیک، تا زمزمه یی ساز کند
در همه خلوتِ صحرا
به ره اش
نارونی نیست.
چه بگویم ؟ سخنی نیست.
پُشتِ در های فروبسته
شب از دشنه و دشمن پُر
به کج اندیشی
خاموش
نشسته ست.
بام ها
زیرِ فشارِ شب
کج،
کوچه
از آمد و رفتِ شب بد چشمِ سمج
خسته ست.
چه بگویم ؟ سخنی نیست.
در همه خلوتِ این شهر، آوا
جز ز موشی که دَرانَد کفنی، نیست.
وندر این ظلمت جا
جز سیانوحه ی شو مُرده زنی، نیست.
ور نسیمی جُنبد
به ره اش
نجوا را
نارونی نیست.
چه بگویم؟
سخنی نیست...
#احمد_شاملو
۲.۳k
۱۰ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.