دوپارتی جین:
دوپارتی جین:
وقتی سرما میخوری❄
حالش خیلی خوب نبود. تب داشت و سرفه میکرد ولی هیچکدوم به اندازه ی احساس بدی که داشت دردناک نبودن. جین برای مدتی به تور ژاپن رفته بود اما قبلش از وانگ سو قول گرفته بود،توی این مدت که نیست مواظب خودش باشه ، اما اون نتونست به قولش پایبند باشه. روی تخت دراز کشیده بود و سعی داشت کمی بخوابه ولی مگه سردرد لعنتیش میزاشت؟
توی همین فکرا بود، که حس کرد کسی رمز در خونه رو وارد کرده و داخل شده.
کمی بعد جین در اتاق خوابشون رو باز کرد.
جای تعجبی نداشت چون هر موقع که جین چند روز نبود دونگ سو یه دست گلی به اب میداد. پس به جای تعجب به سمت تخت رفت. دخترم که انتظار دیدن جین رو توی هفته اینده داشت برق سه فاز از سرش پرید.
اما با صدای جین به خودش اومد.
- بار چندمه وانگ سو شی؟ * پوکر*
چی؟
- هر بار که میرم یه بلایی سر خودت میاری ، آخه من با تو چیکار کنم دختر؟
یاااا جینا چیکار کنم خوب دست خودم نیست * کیوت* دیشب خیلی دلتنگت بودم واسه همین یه ساعت رفتم زیر بارون * اروم*
- چی؟ چی گفتی؟ یه بار دیگه بگو؟
هیچی* اروم*
_ واییی خداااا از دست تو. لابد بدون چتر هم رفتی؟ * عصبی*
شاید!
جین پوفی از سر کلافگی کشید. وانگ سو رو براید استایل بغل کرد و به طرف حمام برد. وانگ سو شوکه شد با تعجب رو به جین گفت:
یاااا کجا میریم؟
- باید تبت رو پایین بیاریم. جین وانگ سو رو روی سینک روشویی گذاشت و دکمه های لباسش رو باز کرد.
وانگ سو که سرش پایین بود با صدای جین به خودش اومد.
- فکر نکنی نفهمیدم. * مرموز*
چی رو؟
- اینکه وقتی نبودم پیراهن بلند نازنین ام رو کش رفتی.
خوب بوی تو رو میداد.* کیوت*
- اشکال نداره فقط الان باید از شرش خلاص شی.
جین پیراهنش رو از تن دخترکش در اورد و اون رو توی وان گذاشت.
دختر که از شدت خجالت گوش ها و گونه هاش دست کمی از لبو نداشتن چیزی نگفت.
جین قبل از بلند شدن بوسه ای روی گوش های قرمز دختر گذاشت و زیر گوشش زمزمه کرد: خجالت نکش چاگیا ما ازدواج کردیم* شیطون*
بعد بلند شد و دوش رو تنظیم کرد و دختر رو شست.
وقتی سرما میخوری❄
حالش خیلی خوب نبود. تب داشت و سرفه میکرد ولی هیچکدوم به اندازه ی احساس بدی که داشت دردناک نبودن. جین برای مدتی به تور ژاپن رفته بود اما قبلش از وانگ سو قول گرفته بود،توی این مدت که نیست مواظب خودش باشه ، اما اون نتونست به قولش پایبند باشه. روی تخت دراز کشیده بود و سعی داشت کمی بخوابه ولی مگه سردرد لعنتیش میزاشت؟
توی همین فکرا بود، که حس کرد کسی رمز در خونه رو وارد کرده و داخل شده.
کمی بعد جین در اتاق خوابشون رو باز کرد.
جای تعجبی نداشت چون هر موقع که جین چند روز نبود دونگ سو یه دست گلی به اب میداد. پس به جای تعجب به سمت تخت رفت. دخترم که انتظار دیدن جین رو توی هفته اینده داشت برق سه فاز از سرش پرید.
اما با صدای جین به خودش اومد.
- بار چندمه وانگ سو شی؟ * پوکر*
چی؟
- هر بار که میرم یه بلایی سر خودت میاری ، آخه من با تو چیکار کنم دختر؟
یاااا جینا چیکار کنم خوب دست خودم نیست * کیوت* دیشب خیلی دلتنگت بودم واسه همین یه ساعت رفتم زیر بارون * اروم*
- چی؟ چی گفتی؟ یه بار دیگه بگو؟
هیچی* اروم*
_ واییی خداااا از دست تو. لابد بدون چتر هم رفتی؟ * عصبی*
شاید!
جین پوفی از سر کلافگی کشید. وانگ سو رو براید استایل بغل کرد و به طرف حمام برد. وانگ سو شوکه شد با تعجب رو به جین گفت:
یاااا کجا میریم؟
- باید تبت رو پایین بیاریم. جین وانگ سو رو روی سینک روشویی گذاشت و دکمه های لباسش رو باز کرد.
وانگ سو که سرش پایین بود با صدای جین به خودش اومد.
- فکر نکنی نفهمیدم. * مرموز*
چی رو؟
- اینکه وقتی نبودم پیراهن بلند نازنین ام رو کش رفتی.
خوب بوی تو رو میداد.* کیوت*
- اشکال نداره فقط الان باید از شرش خلاص شی.
جین پیراهنش رو از تن دخترکش در اورد و اون رو توی وان گذاشت.
دختر که از شدت خجالت گوش ها و گونه هاش دست کمی از لبو نداشتن چیزی نگفت.
جین قبل از بلند شدن بوسه ای روی گوش های قرمز دختر گذاشت و زیر گوشش زمزمه کرد: خجالت نکش چاگیا ما ازدواج کردیم* شیطون*
بعد بلند شد و دوش رو تنظیم کرد و دختر رو شست.
۲۰۹
۰۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.