تلنگر

📚#تلنگر


مردی خسیس طلاهایش را در گودالی پنهان کرد و هر روز به آنها سر میزد.
یک روز یکی از همسایگانش طلاها را برداشت. مرد خسیس به گودال سر زد اما طلاهایش را نیافت و شروع به شیون و زاری کرد.

رهگذری پرسید:
چه شده؟ مرد حکایت طلاها را گفت. رهگذر گفت: این که ناراحتی ندارد. سنگی در گودال بگذار و فکر کن که شمش طلاست، تو که از آن استفاده نمیکنی، سنگ و طلا چه فرقی برایت دارد؟

ارزش هر چیزی در داشتن آن نیست بلکه در استفاده از آن است.
دیدگاه ها (۰)

ﻫﯿﭻ ﮐﺲ "ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ" ﻧﮑﺮﺩﻩ 🍂🌺ﮐﻪ ﺑﺎ "ﭼﻪ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﺍﯼ"ﺩﺭ "ﭼﻪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩﺍﯼ"...

حالم اونجوریه که اخوان ثالث میگه:خواهم که به خلوت کده ای از ...

مجبور نیستی عاشق شغلت باشی ، می‌ توانی عاشق چیزهایی باشی که ...

زنی که اهل ناز کردن باشد، خیلی از مسایل زندگی را بدرستی نمی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط