پارت 1
پارت 1
----------------
تابستون کسل کننده آیومی درحال تمام شدن بود دوروزه دیگه میرفت مدرسه و با بی حوصلگی سمت گوشی رفت
آیومی:امسال هم مثل سال های دیگه قراره تنها باشم دوستی نداشته باشم
مادر آیومی:نفوذ بد نزن امسال قراره بری هفتم
ساله جدیده
آیومی : هوف مامان من حوصله مدرسه ندارم چه برسه به دوست پیدا کردن
مادر آیومی: باشه حالا پاشو ظرفا رو بشور
آیومی: باشههه
آیومی به سمته آشپز خونه حرکت کرد و شروع به ظرف شستن کرد
گذر زمان بعد از ظرف شستن ~
آیومی به سمت گوشیش حرکت کرد و رفت توی اینستا یکم بگرده ولی باز هم مثل همیشه براش خسته کننده بود ، واقعا خیلی تنها بود البته هیچکس راجب دوست مجازیش چیزی نمیدونست ، رفت توی پیام رسان ببینه دیشب جواب پیامش رو داده ولی هنوز آن نشده بود
آیومی : حتما سرکاره یا خوابیده
آیومی فقط دوماه بود که با دوست مجازیش آشنا شده بود ولی اون دو ماه مثل دوسال بود که همدیگه رو کامل میشناختن
آیومی : ایزانا خستس باید یکم استراحت کنه پس... مزاحمش نمیشم
ایزانا پسری بود که سرکار میرفت تنها زندگی میکرد و یک برادر به اسمه مایکی داشت و خواهرش اما برادرش شینچیرو مرده بودن
ایزانا خیلی آیومی رو دوست داشت جوری که براش خط و نشون کشیده بود
گذر زمان به قبل ~
ایزانا : ببین آیومی ، تو برام خیلی مهمی پس
سمت پسرا نمیری اکیدا ممنوعه ، دخترا ممنوع
آیومی : دخترا چرا ؟
ایزانا : یادت رفت چطور بهت آسیب زدن ؟
آیومی : درسته
ایزانا: ببینم کسی درو ورت باشه جفت پاهاشو میشکنم اگه بهت آسیب بزنن باید جنازه هاشون ازت عذر خواهی کنن
آیومی: تو که ازم دوری
ایزانا : میدونی یچی بگم انجامش میدم ، پس به حرفام گوش کن
آیومی : باشه
گذر زمان به حال ~
آیومی حرفای ایزانا به یادش اومد و باعث لرزش بدنش شد چون میدونست اگه به حرفاش گوش نده اتفاق خوبی نمیوفته ،
آیومی برای این که افکارش برن سرش رو به سمت چپ و راست تکان داد
آیومی : بهتره برم کتاب بخونم این طوری تا زمانی که ایزانا بیاد منتظرش میمونم
آیومی صدای نوتیف گوشیش رو زیاد کرد تا اگه ایزانا پیام داد متوجه بشه ، اما اونقدر خسته بود وقتی کتاب میخوند خوابش برد
~~~~~~~
اینم از پارت یک ببخشید دیر شد مهمونی بودم 😊❤️
خوشحال میشم نظرتون رو بدونم راجب این پارت 😁❤️
----------------
تابستون کسل کننده آیومی درحال تمام شدن بود دوروزه دیگه میرفت مدرسه و با بی حوصلگی سمت گوشی رفت
آیومی:امسال هم مثل سال های دیگه قراره تنها باشم دوستی نداشته باشم
مادر آیومی:نفوذ بد نزن امسال قراره بری هفتم
ساله جدیده
آیومی : هوف مامان من حوصله مدرسه ندارم چه برسه به دوست پیدا کردن
مادر آیومی: باشه حالا پاشو ظرفا رو بشور
آیومی: باشههه
آیومی به سمته آشپز خونه حرکت کرد و شروع به ظرف شستن کرد
گذر زمان بعد از ظرف شستن ~
آیومی به سمت گوشیش حرکت کرد و رفت توی اینستا یکم بگرده ولی باز هم مثل همیشه براش خسته کننده بود ، واقعا خیلی تنها بود البته هیچکس راجب دوست مجازیش چیزی نمیدونست ، رفت توی پیام رسان ببینه دیشب جواب پیامش رو داده ولی هنوز آن نشده بود
آیومی : حتما سرکاره یا خوابیده
آیومی فقط دوماه بود که با دوست مجازیش آشنا شده بود ولی اون دو ماه مثل دوسال بود که همدیگه رو کامل میشناختن
آیومی : ایزانا خستس باید یکم استراحت کنه پس... مزاحمش نمیشم
ایزانا پسری بود که سرکار میرفت تنها زندگی میکرد و یک برادر به اسمه مایکی داشت و خواهرش اما برادرش شینچیرو مرده بودن
ایزانا خیلی آیومی رو دوست داشت جوری که براش خط و نشون کشیده بود
گذر زمان به قبل ~
ایزانا : ببین آیومی ، تو برام خیلی مهمی پس
سمت پسرا نمیری اکیدا ممنوعه ، دخترا ممنوع
آیومی : دخترا چرا ؟
ایزانا : یادت رفت چطور بهت آسیب زدن ؟
آیومی : درسته
ایزانا: ببینم کسی درو ورت باشه جفت پاهاشو میشکنم اگه بهت آسیب بزنن باید جنازه هاشون ازت عذر خواهی کنن
آیومی: تو که ازم دوری
ایزانا : میدونی یچی بگم انجامش میدم ، پس به حرفام گوش کن
آیومی : باشه
گذر زمان به حال ~
آیومی حرفای ایزانا به یادش اومد و باعث لرزش بدنش شد چون میدونست اگه به حرفاش گوش نده اتفاق خوبی نمیوفته ،
آیومی برای این که افکارش برن سرش رو به سمت چپ و راست تکان داد
آیومی : بهتره برم کتاب بخونم این طوری تا زمانی که ایزانا بیاد منتظرش میمونم
آیومی صدای نوتیف گوشیش رو زیاد کرد تا اگه ایزانا پیام داد متوجه بشه ، اما اونقدر خسته بود وقتی کتاب میخوند خوابش برد
~~~~~~~
اینم از پارت یک ببخشید دیر شد مهمونی بودم 😊❤️
خوشحال میشم نظرتون رو بدونم راجب این پارت 😁❤️
۲.۵k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.