پارت ۲۸
گفتم عالیه دختر بریم پرو کنیم
و بدون نظر پسر ها وارد شدیم سلام کردیم وگفتیم مدل ها رو بهمون بدن
رفتم داخل پرو و لباس هامو بیرون اوردم و مانتو رو پوشیدم داخل اینه به خودم نگاه کردم دقیقا اندازم بود تقه ای به در خورد کسی جز هلیا نمیتونست باشه پس درو باز کردم همین که در کنار رفت با دیدن برسام لبخندم پرید از پایین شروع کرد به برسی کردن تا بالا وقتی به صورتم رسید با لبخند گفت چقدر بهت میاد لبخند خشک شدم جون دوباره گرفت و گفتم واقعا یهو یه چیز یقه برسام رو گرفت و به پشت کشید وقتی برسام کنار رفت هلیا داخل در پدیدار شد که مانتو خیلی خوب رو تنش نشسته بود با ذوق گفت عالیه دُنی همینو بردار بعد یه چرخ زد و گفت چطوره یه نگاه عمیق کردم و گفتم اوهوم بهت میاد و با لبخند گفتم همینارو برداریم
هلیا رفت سمت پرو که رادی با لحن دلخور گفت ماهم اینجاییما هلیا مکث کرد و با لبخند برگشت و گفت چطوره عزیزم رادی با اخم گفت کوتاهه
هلیا گفت تا زانومه بهونه نگیر
یه بار دیگه نگاه کرد و گفت عیبی نداره ولی فقط وقتی با خودمی بپوش و روشو به یه سمت دیگه کرد هلیا با لحن اغوا کنندانه ای و کشدار گفت:چششششم
رادی با چشمان گرد شده برگشت ولی دیر شده بود چون هلی رفته بود داخل پرو رادی خیره به در پرو گفت:بَرگااااااام
منو برسام دیگه دَوووم نیاوردیم و جررر خوردیم از خنده
حتی فروشنده هم ریز ریز میخندید با ته مایه های خندم رفتم داخل پرو و لباس رو بیرون اوردم وقتی اومدم بیرون رادوین میخواست مانتو هلیا رو حساب کنه هلیا هم هی داشت تقلا میکرد سریع سمتشون رفتم و رو به رادی گفتم چیکار میکنی گفت نمیزاره حساب کنم گفتم نیاز نیست حساب کنی گفت شماها نمیدونین وقتی یه آقای متشخص همراهتونه نباید دست داخل جیبتون بُکُنیین
و بدون نظر پسر ها وارد شدیم سلام کردیم وگفتیم مدل ها رو بهمون بدن
رفتم داخل پرو و لباس هامو بیرون اوردم و مانتو رو پوشیدم داخل اینه به خودم نگاه کردم دقیقا اندازم بود تقه ای به در خورد کسی جز هلیا نمیتونست باشه پس درو باز کردم همین که در کنار رفت با دیدن برسام لبخندم پرید از پایین شروع کرد به برسی کردن تا بالا وقتی به صورتم رسید با لبخند گفت چقدر بهت میاد لبخند خشک شدم جون دوباره گرفت و گفتم واقعا یهو یه چیز یقه برسام رو گرفت و به پشت کشید وقتی برسام کنار رفت هلیا داخل در پدیدار شد که مانتو خیلی خوب رو تنش نشسته بود با ذوق گفت عالیه دُنی همینو بردار بعد یه چرخ زد و گفت چطوره یه نگاه عمیق کردم و گفتم اوهوم بهت میاد و با لبخند گفتم همینارو برداریم
هلیا رفت سمت پرو که رادی با لحن دلخور گفت ماهم اینجاییما هلیا مکث کرد و با لبخند برگشت و گفت چطوره عزیزم رادی با اخم گفت کوتاهه
هلیا گفت تا زانومه بهونه نگیر
یه بار دیگه نگاه کرد و گفت عیبی نداره ولی فقط وقتی با خودمی بپوش و روشو به یه سمت دیگه کرد هلیا با لحن اغوا کنندانه ای و کشدار گفت:چششششم
رادی با چشمان گرد شده برگشت ولی دیر شده بود چون هلی رفته بود داخل پرو رادی خیره به در پرو گفت:بَرگااااااام
منو برسام دیگه دَوووم نیاوردیم و جررر خوردیم از خنده
حتی فروشنده هم ریز ریز میخندید با ته مایه های خندم رفتم داخل پرو و لباس رو بیرون اوردم وقتی اومدم بیرون رادوین میخواست مانتو هلیا رو حساب کنه هلیا هم هی داشت تقلا میکرد سریع سمتشون رفتم و رو به رادی گفتم چیکار میکنی گفت نمیزاره حساب کنم گفتم نیاز نیست حساب کنی گفت شماها نمیدونین وقتی یه آقای متشخص همراهتونه نباید دست داخل جیبتون بُکُنیین
۷.۸k
۰۶ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.