اسکلت شماره جمجمهاش را بالا گرفت و چشمها را باز کرد

اسکلت شماره ۵۰۹ جمجمه‌اش را بالا گرفت و چشم‌ها را باز کرد. معلوم نبود از حال رفته یا فقط خوابش برده بود. در آن موقع چندان فرقی هم نمی‌کرد؛ گرسنگی و خستگی چنان رمق او را کشیده بود که حوصله توجه به این موضوع را نداشت. به هر حال گویی در باتلاقی عمیق فرو رفته بود، طوری که امیدی برای بالا آمدن نداشت.

فروغ زندگی
اریش ماریا رمارک
دیدگاه ها (۰)

به آن بخش از وجودم پناه بُردم که هیچکس را دوست نداشت و در هم...

آدم توی بدحالیاش، درو میکوبه به هم، داد میزنه و آخرش هم گوله...

وقتی میبینید یکی حالش بده، حالشو بدتر کنید، دوست داره

چرخ یک گاری در حسرت واماندن اسباسب در حسرت خوابیدن گاری‌چیمر...

lasting song part : 7

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط