آن روز ها که از شوق هم سقف شدن بی تاب بودی

آن روز ها که از شوق هم سقف شدن بی تاب بودی،
گفتی دیگر نیاز نیست
از هر کتاب دو تا داشته باشیم.
و این شد که علاوه بر سقف،
آغوش و غم،
کتاب هایمان نیز مشترک شد.
دیروز که به مسالمت آمیز ترین شکل ممکن تصمیم به جدایی گرفتیم،
همچنان دغدغه کتاب هایت را داشتی.
به جز سلام و خداحافظی سرد
چند بار جمله
" این کتاب مال تو بود یا من؟ "
سکوت این خانه بی سقف را شکست. " غرور و تعصب "
را بردی و
صد سال تنهایی را گذاشتی.
" دزیره " را بردی و بر باد رفته را گذاشتی.
"خاطرات مُرده"،
که نام نویسنده اش خاطرم نیست
را بردی و
سررسید خاکستری خاطرات مشترکمان را جا گذاشتی ...

#پدرام_مسافری
دیدگاه ها (۲)

از این تنهایی ها خدا قسمت کند.که بنشینی، زانوها را بغل بگیری...

تازه رسیده ام به خانه مان!چراغها خاموش....هنوز صدای چک چک شی...

رابطه هایی که از یک سال بگذرد دیگر یک رابطه نیست، تقریبا همه...

دوستش داشته باشی و اودر دو قدمی عاشق تو شدناین پا و آن پا کن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط