وداع با اسارتگاه

وداع با اسارتگاه!

آن شب گذشت. صبح فردا با همه روزهای اسارت فرق می‌کرد. روز شنبه 27 مرداد ماه بود.... تصمیم گرفتم در فرصتی که هست یک بار دیگر همه جای اردوگاه را ببینم. از یک طرف شروع کردم، آسایشگاه به آسایشگاه حمام به حمام تمام زوایای اردوگاه را سرک کشیدم. با بُغض سنگینی در گلو، درحالی‌که اشکِ چشمانم را پنهان می‌کردم... 

سوال عجیب نماینده صلیب سرخ از اسراء

عصر آن روز نام و شماره مرا هم خواندند. جلو رفتم، یک دست لباس و کفش کتانی‌ام را گرفتم، لباس‌هایم را عوض کرده و رخت نو را پوشیدم. کمی آن طرف‌تر میزی بود که چند نماینده صلیب سرخ پشت آن نشسته بودند. اسیران قبل از خروج در مقابل آن میز لحظاتی می‌ایستادند و به سؤالی پاسخ می‌دادند. نمی‌دانستم این گفتگوی کوتاه چه هست، تا وقتی نوبتم رسید. سؤال این بود:

«آیا می‌خواهی به ایران برگردی یا میل داری به عراق و یا هر کشور دیگری پناهنده شوی؟»
سؤال بسیار مسخره‌ای بود. ولی من که نمی‌توانستم همه احساسم را نسبت به این سؤال بیان کنم، لبخندی زدم و جواب منفی دادم و از پای آن میز هم گذشتم...
#آزادگان_سرافراز
#خاطرات_اسارت
دیدگاه ها (۰)

#عکس_اربعینی #محتوای_مردمی #عظمت_قرن

#احیاگر_دین

#زن_در_عاشورا#اینفوگرافی

روز یکشنبه یازدهم ژانویه بود. همه بچه‌ها و نوه‌ها به مناسبت ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط