پارت ۲۴
پارت ۲۴
سه روز از مرگ یونا گذشته و امروز باید به دیدن کوک میرفتم
بدترین لباسم انتخاب کردم تا متوجه بشه مشتاق دیدنش نیستم
ساعت سه شده بود و حالا جلوی در اتاق جانگ کوک بودم خواستم قدمی به عقب بردارم که صدایی از پشت در شنیدم
- بیا تو
صدای جانگ کوک بود
اون از کجا فهمید که پشت درم ؟
درو باز کردم و رفتم داخل با دیدن کوک دوباره اشک تو چشمام حلقه زد
- بهتره گریه نکنی
بعد از حرف کوک اشکام جاری شدن
- فکر کنم گفتم گریه نکنی
بعد به آرومی با انگشتش اشک هامو پاک کرد
- این یه دستور بود ا/ت این سری تنبیهت نمی کنم
گفت و به آرومی منو روی تخت نشوند
+ درد ناک بود
- میدونم
+ حتما خیلی عذاب کشیده موقع مرگش
- میدونم
+ گناه داشت
- ا/ت
با چشمای اشکی بهش خیره شدم
- ولی این درخواست خودش بود
+ چرا باید همیچین در خواستی بکنه ؟
- دلایل خودش رو داشت
+ تو فرشته مرگی ؟
لبخندی زد
- من فرشته نجاتشونم ا/ت کاری میکنم که با وجود من شجاعت پیدا کنن و کاری که میخوان رو انجام بدن
- ترسیدی ؟
+ خیلی
- میخوای بهت کمک کنم ؟.....
+ چه کمکی ؟
- که خودت رو پیدا کنی اونی بشی که از هیچ کس نمیترسه
- می خوای این کارو بکنی ؟
+ آره
- ازم می خوای چیکار کنم ؟
- ازت می خوام بهم اعتماد کنی
حرفی نزدم در واقع حرفی نداشتم برای گفتن اون موقع انقدر شکننده شده بودم که هر حرفی برام خوشایند بود
کوک بر گشت و به چشمام نگاه کرد
- بگو که دوسم داری ا/ت
با تعجب بهش نگاه کردم ؛ دوسش داشتم ؟ ....
لایک کنید ♥️🙏
سه روز از مرگ یونا گذشته و امروز باید به دیدن کوک میرفتم
بدترین لباسم انتخاب کردم تا متوجه بشه مشتاق دیدنش نیستم
ساعت سه شده بود و حالا جلوی در اتاق جانگ کوک بودم خواستم قدمی به عقب بردارم که صدایی از پشت در شنیدم
- بیا تو
صدای جانگ کوک بود
اون از کجا فهمید که پشت درم ؟
درو باز کردم و رفتم داخل با دیدن کوک دوباره اشک تو چشمام حلقه زد
- بهتره گریه نکنی
بعد از حرف کوک اشکام جاری شدن
- فکر کنم گفتم گریه نکنی
بعد به آرومی با انگشتش اشک هامو پاک کرد
- این یه دستور بود ا/ت این سری تنبیهت نمی کنم
گفت و به آرومی منو روی تخت نشوند
+ درد ناک بود
- میدونم
+ حتما خیلی عذاب کشیده موقع مرگش
- میدونم
+ گناه داشت
- ا/ت
با چشمای اشکی بهش خیره شدم
- ولی این درخواست خودش بود
+ چرا باید همیچین در خواستی بکنه ؟
- دلایل خودش رو داشت
+ تو فرشته مرگی ؟
لبخندی زد
- من فرشته نجاتشونم ا/ت کاری میکنم که با وجود من شجاعت پیدا کنن و کاری که میخوان رو انجام بدن
- ترسیدی ؟
+ خیلی
- میخوای بهت کمک کنم ؟.....
+ چه کمکی ؟
- که خودت رو پیدا کنی اونی بشی که از هیچ کس نمیترسه
- می خوای این کارو بکنی ؟
+ آره
- ازم می خوای چیکار کنم ؟
- ازت می خوام بهم اعتماد کنی
حرفی نزدم در واقع حرفی نداشتم برای گفتن اون موقع انقدر شکننده شده بودم که هر حرفی برام خوشایند بود
کوک بر گشت و به چشمام نگاه کرد
- بگو که دوسم داری ا/ت
با تعجب بهش نگاه کردم ؛ دوسش داشتم ؟ ....
لایک کنید ♥️🙏
۹۶.۶k
۰۵ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.