یک صبح ببام آی و ز رخ پرده برانداز

یک صبح ببام آی و ز رخ پرده برانداز
آوازه به عالم زن و خورشید برانداز

زه شد چو کمان تو پی کشتن مردم
گوزه ز کمان اجل ایام برانداز

بربند به شاهی کمر و طوق غلامی
در گردن صد خسرو زرین کمر انداز

بهر دل مشتاق مکش تیر ز ترکش
نخجیر چنین را به خدنگ دگر انداز

دی داشتم ای صید فکن طاقت ازین بیش
امروز خدنگ نظر آهسته‌تر انداز

در گفتن راز آن چه زبان محرم آن نیست
بر گردن آمد شد و پیک نظر انداز

ای زینت بالین رقیبان شده عمری
بر من که ز هم می‌گذرم یک نظر انداز

تا غیر بمیرد ز شعف یک شبم از وی
پنهان کن و در شهر توهم خبر انداز

در بحر هوس کشتی ما محتشم از عشق
تا غرق نگردیده تو خود را به در انداز

#محتشم_کاشانی
دیدگاه ها (۷)

گفتی سپیده دم چـه دل انگیز ودلرباستگفتم تبسم تو بسی دلرباتر ...

هر چه «به جز خیالِ او»قصد حریمِ دل کنددر نگشایمش به رو،از در...

بنشین تا نفسی هست نگاهت بکنم"نظری نیک به رخسارۀ ماهت بکنمشرر...

زمانبرای آنهایی که در انتظارند آهسته استبرای آنهایی که نگران...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط