رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیت

رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود
با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی
و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند
و…و من همچون غربت زده ایی در اغوش بی کران دریای بی کسی
به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد
وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید
دیدگاه ها (۱)

نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اندمثل آسمانی که شب می ب...

باران از چشم یا آسمانفرقی نمی‌کندباران وقتی بر زمین افتاددیگ...

می دانی..؟آدم های ِ ساده..ساده هم عاشق می شوند..ساده صبوری م...

....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط