از کتاب

ﺧﺪﺍ ﻭ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ.
ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﮐﺪﺍﻡ ﯾﮏ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺁﻣﺪ.
ﺁﻧﭽﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻧﮑﻨﻢ.

از کتاب:ﺳﺮﮔﺸﺘﻪ ﺭﺍﻩ ﺣﻖ
اثر:ﻧﯿﮑﻮﺱ ﮐﺎﺯﺍﻧﺘﺰﺍﮐﯿﺲ
دیدگاه ها (۲۱)

تا می آیم بگویم دوستت دارمدریا می آیدرٓدِ پایِ سپیده دم را پ...

مردم شهر سیاه,خنده هاشان همه از روی ریاست...دلشان سنگ سیاست....

می بینیترسِ نبودنت چه به روزم آورده است؟و وحشت گم کردن دستی ...

اگر مرا دوست نمی داریدوست نداشته باش من هرطور شدهخودم را ازی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط