سروش می رسد
سروش می رسد
و چون آفتاب
بر سر ناهمگون کوهستان دست می کشد
و می گشاید و بر می افروزد
هرچه تنگ کور را
سروش
نقش خورشید گنبد توست در آسمان خیال من
رضا جان
سپاه اندوه را
به حریم نوازش تو راه نیست
فواره های حوض حرمت
تا سینه ی پُر نسیم عرش می رسند
و آبشاری از بشارت و نور می شوند
بر سر نو جوانه های شکفته
تکیه بر نیلگون کاشی هایت
زیارت نور میخوانم
و به گِرد صحن و آستانت
می وزم
کبوترانه
رضا جان
دستی بر سر پر سودایم نواز
که چون غنچه بسوی خورشید
سرود رهایی سر دهم
صحن تو آسمان هشتم است
آنجا همه فرشته اند
و پرواز، کمینه تمناست
علیرضا بی نشان بهمن ١٣٩٠
و چون آفتاب
بر سر ناهمگون کوهستان دست می کشد
و می گشاید و بر می افروزد
هرچه تنگ کور را
سروش
نقش خورشید گنبد توست در آسمان خیال من
رضا جان
سپاه اندوه را
به حریم نوازش تو راه نیست
فواره های حوض حرمت
تا سینه ی پُر نسیم عرش می رسند
و آبشاری از بشارت و نور می شوند
بر سر نو جوانه های شکفته
تکیه بر نیلگون کاشی هایت
زیارت نور میخوانم
و به گِرد صحن و آستانت
می وزم
کبوترانه
رضا جان
دستی بر سر پر سودایم نواز
که چون غنچه بسوی خورشید
سرود رهایی سر دهم
صحن تو آسمان هشتم است
آنجا همه فرشته اند
و پرواز، کمینه تمناست
علیرضا بی نشان بهمن ١٣٩٠
۸۰۳
۰۳ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.