پارت ۵
ساعت ۸ رفتم پایین با دیدن جونگکوک که انقد جذاب شده بود قلبم داشت از جاش کنده میشد
کوک: اومدی خیلی خوشگل شدی
ا.ت: ممنونم
کوک: بشین غذاتو بخور
ا.ت: پس تو چی نمیخوری؟
کوک: من خون اشامم یادت رفته
ا.ت: اها اره
رفتم روی میز داشتم غذا میخوردم
ا.ت: جونگکوک شی
کوک: بله
ا.ت: من کی میتونم از اینجا برم
کوک: اگه درخواستمو قبول کنی هیچوقت
ا.ت: درخواست؟
کوک: بیا پیشم بشین
ا.ت: چرا؟
کوک: انقد سوال نپرس بیا پیشم بشین نمیخوام بخورمت
ا.ت: اومم اوکی
رفتم کنارش روی مبل نشستم
کوک: ببین شاید حست نسبت به من اینطوری که فک میکنم نباشه ولی من دوست دارم و میخوام دوست دخترم شی
ا.ت: خب راستش من یجورایی
کوک: بگو دیگه بگو بگو
ا.ت: دوست ندارم
کوک: هان؟ چه بد *ناراحت*
ا.ت: عاشقتم
کوک: منم عاشقتم الانم بیا بریم *ذوق*
ا.ت: کجا؟؟
کوک: بریم که مال خودم کنمت
ا.ت: نه بهم دست نمیزنی
کوک: دست تو نیست که
ا.ت: کوک بهم دست بزنی بد میبینی
بدون حرفی منو برد بالا توی اتاقش و انداخت رو تخت روم خیمه زد و لبشو روی لبم گداشت داشت به ارومی لبمو مک میزد لبشو برد سمت گردنم و کیس مارک های وحشتناکی میذاشت خواست لباسمو در بیاره که...
خمارییییی حیح
شرطا:
لایک ۱۵
فالو ۸۰ تایی شیم
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.