شعر مهدوی
شعر_مهدوی
این دل آلوده ام دلبر نمی خواهد مگر؟!
حضرت صاحب زمان نوکر نمی خواهد مگر؟!
بال پرواز مرا سوزاند نارِ معصیت
مرغِ دل تا بامِ دلبر، پر نمی خواهد مگر؟!
غفلت از تو اوج بدبختیِ ما شد ای دریغ
چاره ای این دردِ زجر آور نمی خواهد مگر؟!
راه گم کردم بیا یابن الحسن دستم بگیر
ظلمتِ این سینه پیغمبر نمی خواهد مگر؟!
چند وقتی می شود از زندگی سیرم دگر
نوکرت چیزی ز تو دیگر نمی خواهد، مگر_
_روزیِ یک بار روضه در شبِ جمعه حرم
من یقین دارم... دعا باور نمی خواهد مگر؟!
" إنَّ لِقَتْلِ الْحُسَیْنِ..." یعنی دل آلوده ام...
...شعله ای در زیر خاکستر نمی خواهد مگر؟!
خواستم گریه کنم فرمود: "...فَابْکِ لِلْحُسَیْنِ ..."
گریه بر ارباب، چشمِ تر نمی خواهد مگر؟!
مادری از عرش آمد سمت خاک کربلا
گفت: این پیکر، کفن آخر نمی خواهد مگر؟!
دست بردار از سرش ای ساربانِ بی وفا
یک سؤال...ارباب انگشتر نمی خواهد مگر؟!
گوشوار دخترش بردید؟! باشد... بس کنید
دخترِ سبط النبی معجر نمی خواهد مگر؟!
این دل آلوده ام دلبر نمی خواهد مگر؟!
حضرت صاحب زمان نوکر نمی خواهد مگر؟!
بال پرواز مرا سوزاند نارِ معصیت
مرغِ دل تا بامِ دلبر، پر نمی خواهد مگر؟!
غفلت از تو اوج بدبختیِ ما شد ای دریغ
چاره ای این دردِ زجر آور نمی خواهد مگر؟!
راه گم کردم بیا یابن الحسن دستم بگیر
ظلمتِ این سینه پیغمبر نمی خواهد مگر؟!
چند وقتی می شود از زندگی سیرم دگر
نوکرت چیزی ز تو دیگر نمی خواهد، مگر_
_روزیِ یک بار روضه در شبِ جمعه حرم
من یقین دارم... دعا باور نمی خواهد مگر؟!
" إنَّ لِقَتْلِ الْحُسَیْنِ..." یعنی دل آلوده ام...
...شعله ای در زیر خاکستر نمی خواهد مگر؟!
خواستم گریه کنم فرمود: "...فَابْکِ لِلْحُسَیْنِ ..."
گریه بر ارباب، چشمِ تر نمی خواهد مگر؟!
مادری از عرش آمد سمت خاک کربلا
گفت: این پیکر، کفن آخر نمی خواهد مگر؟!
دست بردار از سرش ای ساربانِ بی وفا
یک سؤال...ارباب انگشتر نمی خواهد مگر؟!
گوشوار دخترش بردید؟! باشد... بس کنید
دخترِ سبط النبی معجر نمی خواهد مگر؟!
۱.۲k
۱۴ مهر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.