این سبکبالان که تا عرش جنون پر کشیدند
این سبکبالان که تا عرش جنون پر کشیدند
آفتاب وصل را چون صبح، در بر میکشند
از دم تیغ شهادت باده جوی وصلتند
ذیل اگر گردد بلا لاجرعهنوش سر میکشند
هر مقام عشق را موقوف زخمی ساختند
بیسران در هفت شهر عاشقی سر میکشند
آفتاب دیگرند اینان که روز خصم را
تیره میسازند چون از کوه سربر میکشند
عرش با فریادهاشان همنوایی میکند
تا که از دل نعره اللهاکبر میکشند
آذرخش خشم اینان آتش قهر خداست
بیشهزار بتپرستی را به آذر میکشند
فصل دیگر میگشایند از کتاب کربلا
عشق را با جوهر خون نقش دیگر می کشند
« ساعد باقری»
آفتاب وصل را چون صبح، در بر میکشند
از دم تیغ شهادت باده جوی وصلتند
ذیل اگر گردد بلا لاجرعهنوش سر میکشند
هر مقام عشق را موقوف زخمی ساختند
بیسران در هفت شهر عاشقی سر میکشند
آفتاب دیگرند اینان که روز خصم را
تیره میسازند چون از کوه سربر میکشند
عرش با فریادهاشان همنوایی میکند
تا که از دل نعره اللهاکبر میکشند
آذرخش خشم اینان آتش قهر خداست
بیشهزار بتپرستی را به آذر میکشند
فصل دیگر میگشایند از کتاب کربلا
عشق را با جوهر خون نقش دیگر می کشند
« ساعد باقری»
۳۴۷
۲۱ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.