ماهکامل
#ماه_کامل۶
.
( از زبان داهی)
.
اشتباه میکردم.....
.
_ من هیچوقت ازدواج نکردم .....
.
همه چی رو برام تو ضیح داد .. گفت که داداشم چیکار کرده و گفت هیچوقت از کره خارج نشده....
.
+ کیونگ .... ببخشید ... من زود قضاوت کردم ... ولی خوب باید بهم حق بدی تو هشت سال حتی یه زنگم به من نزدی ....منـ.....( بوسیدن)
_ هه .... دلم واسه طعم لبات تنگ شده بود ( ادمین:عرررررررر)
.
تو آینه رو برو خودم رو دیدم که از خجالت صورتم سرخ شده بود
.
+ ااااا... چیزه ... خوب ... من باید برم فعلا کار نداری ؟. خدافظ
.
.
اون .. منو ... بوسیددددددددد( ذوق داره بچه) واییی باورم نمیشه :)))))
.
.
دو ماه بعد »»»
.
.
( از زبان هارو )
.
& آلو سلام .... خوب وقتت تموم شد ... سه ماه گذشت چیکار کردی؟! ها
_ سلام هارو ... آره وقتم تموم شد .... و من الان یک ماه و نیم با خواهرت قرار میزارم
& چی؟ یک....یک ماه و نیم؟
.
به سمت اتاق داهی رفتم .... کیونگ پشت خط بود
.
& داهی ... تو .. تو با کیونگ ... منظورم اینکه تو....
+ آره ... من یک ماه و نیم با کیونگ قرار میزارم
& چی!!!!! پس چرا به منم نگفتی ؟؟!؟!
+ ااا ... ببخشید آخه درگیر کارای عروسی شدیم یادمون رفت
& عروسییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟..... آلو کیونگ همین الان میای خونه ما
.
طبیعی بود که بخوان باهم ازدواج کنن چون قبل از این یک ماه و نیم یه سال باهم بودن ولی بازه زیادی تند میرفتن
ولی از اینکه میبینم داهی بعد از فوت مادر پدرمون دوباره داره لبخند میزنی خوشحالم.... ممنونم کیونگ
.
( از زبان داهی)
.
اشتباه میکردم.....
.
_ من هیچوقت ازدواج نکردم .....
.
همه چی رو برام تو ضیح داد .. گفت که داداشم چیکار کرده و گفت هیچوقت از کره خارج نشده....
.
+ کیونگ .... ببخشید ... من زود قضاوت کردم ... ولی خوب باید بهم حق بدی تو هشت سال حتی یه زنگم به من نزدی ....منـ.....( بوسیدن)
_ هه .... دلم واسه طعم لبات تنگ شده بود ( ادمین:عرررررررر)
.
تو آینه رو برو خودم رو دیدم که از خجالت صورتم سرخ شده بود
.
+ ااااا... چیزه ... خوب ... من باید برم فعلا کار نداری ؟. خدافظ
.
.
اون .. منو ... بوسیددددددددد( ذوق داره بچه) واییی باورم نمیشه :)))))
.
.
دو ماه بعد »»»
.
.
( از زبان هارو )
.
& آلو سلام .... خوب وقتت تموم شد ... سه ماه گذشت چیکار کردی؟! ها
_ سلام هارو ... آره وقتم تموم شد .... و من الان یک ماه و نیم با خواهرت قرار میزارم
& چی؟ یک....یک ماه و نیم؟
.
به سمت اتاق داهی رفتم .... کیونگ پشت خط بود
.
& داهی ... تو .. تو با کیونگ ... منظورم اینکه تو....
+ آره ... من یک ماه و نیم با کیونگ قرار میزارم
& چی!!!!! پس چرا به منم نگفتی ؟؟!؟!
+ ااا ... ببخشید آخه درگیر کارای عروسی شدیم یادمون رفت
& عروسییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟..... آلو کیونگ همین الان میای خونه ما
.
طبیعی بود که بخوان باهم ازدواج کنن چون قبل از این یک ماه و نیم یه سال باهم بودن ولی بازه زیادی تند میرفتن
ولی از اینکه میبینم داهی بعد از فوت مادر پدرمون دوباره داره لبخند میزنی خوشحالم.... ممنونم کیونگ
- ۱.۹k
- ۱۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط