ماجرای خاستگاری باحال
#ماجرای_خاستگاری_باحال
ماجرا از این قرار بود که بر اثر دیدن سریال به ما حالت ازدواج دست داد! بالاخره مادرم هم راضی شد پسر خودشو با یک خانم دیگه به اشتراک بذاره
ما به خودمون اومدیم دیدیم با دسته گل و شیرینی در خونه مردم ایستادیم! منم که خجالتی
خلاصه رفتیم و مادر عروس خانم شروع کردن به پرسیدن! از کار فنی خونه و لوله کشی و برق کاری و خدمت و درس و کوفت و زهر مار و اینا پرسیدن تا قوانین راگبی و اشکالات توپولوف و تاثیرات فلسفه غرب بر ترکیبات جمعیتی در کشورهای کمونیستی! ولی هیشکی نپرسید دو ساعته اینجا نشستی دسشویی میخوای بری یا نه! خلاصه اینکه ماجرا پیش رفت تا رسیدیم به مهریه
بنده خدا گفت دو هزار تا سکه! من سریع با موبایلم حساب کردم دیدم قیمت آزاد دارن حساب می کنن وقتی پرسیدم وام هم داره یا نه؟ چیز زیادی یادم نیست، فقط لامپ مهتابی ها رو دیدم که داشتن رد می شدن و یه نفر که داشت تخت بیمارستان و هول می داد. البته بعدها مادرم گفت که پدرت... نه نه، کسی که با جوب رختی بزنه تو سر آدم پدر نیست
اینجوری شد که مادرم فهمید اگه برای من پلی استیشن بگیره بهتره. اون خانواده هم از اون محل جوری رفتن که در خونه شونم بردن! فقط زنگ رو جا گذاشتن که اونم در تصویر مشاهده میکنید. منم دیگه خواستگاری نرفتم و چند وقت دیگه در تنهایی و غربت مث سگ می میرم. جوری بگید دور از جون که صداتون و بشنوم!
حالا اینهمه گفتم که بگم رفقا، ازدواج رو ساده بگیرید، هرچی هم بگید نمیشه من قبول ندارم! مورد داشتیم طرف نون نداشته بخوره عروسی چنین و چنان گرفته، یا جهاز فلان قدری داده، یا مهریه فلان قدری داده! خودش ماشین نداره داماد بی ماشین نمیپذیره
رفقا، اگه #ازدواج رو عقلانی و ساده بگیرید به روز ما پیر مجردها نمی افتید، از ما گفتن
#پی_نوشت_یک
وقتش که بگذره دیگه مزه نمیده بخدا! ترشی نندازین
#پی_نوشت_دو
به جای ادعا کردن به ولایت امیرالمؤمنین ع به روش ایشون عمل کنید
ماجرا از این قرار بود که بر اثر دیدن سریال به ما حالت ازدواج دست داد! بالاخره مادرم هم راضی شد پسر خودشو با یک خانم دیگه به اشتراک بذاره
ما به خودمون اومدیم دیدیم با دسته گل و شیرینی در خونه مردم ایستادیم! منم که خجالتی
خلاصه رفتیم و مادر عروس خانم شروع کردن به پرسیدن! از کار فنی خونه و لوله کشی و برق کاری و خدمت و درس و کوفت و زهر مار و اینا پرسیدن تا قوانین راگبی و اشکالات توپولوف و تاثیرات فلسفه غرب بر ترکیبات جمعیتی در کشورهای کمونیستی! ولی هیشکی نپرسید دو ساعته اینجا نشستی دسشویی میخوای بری یا نه! خلاصه اینکه ماجرا پیش رفت تا رسیدیم به مهریه
بنده خدا گفت دو هزار تا سکه! من سریع با موبایلم حساب کردم دیدم قیمت آزاد دارن حساب می کنن وقتی پرسیدم وام هم داره یا نه؟ چیز زیادی یادم نیست، فقط لامپ مهتابی ها رو دیدم که داشتن رد می شدن و یه نفر که داشت تخت بیمارستان و هول می داد. البته بعدها مادرم گفت که پدرت... نه نه، کسی که با جوب رختی بزنه تو سر آدم پدر نیست
اینجوری شد که مادرم فهمید اگه برای من پلی استیشن بگیره بهتره. اون خانواده هم از اون محل جوری رفتن که در خونه شونم بردن! فقط زنگ رو جا گذاشتن که اونم در تصویر مشاهده میکنید. منم دیگه خواستگاری نرفتم و چند وقت دیگه در تنهایی و غربت مث سگ می میرم. جوری بگید دور از جون که صداتون و بشنوم!
حالا اینهمه گفتم که بگم رفقا، ازدواج رو ساده بگیرید، هرچی هم بگید نمیشه من قبول ندارم! مورد داشتیم طرف نون نداشته بخوره عروسی چنین و چنان گرفته، یا جهاز فلان قدری داده، یا مهریه فلان قدری داده! خودش ماشین نداره داماد بی ماشین نمیپذیره
رفقا، اگه #ازدواج رو عقلانی و ساده بگیرید به روز ما پیر مجردها نمی افتید، از ما گفتن
#پی_نوشت_یک
وقتش که بگذره دیگه مزه نمیده بخدا! ترشی نندازین
#پی_نوشت_دو
به جای ادعا کردن به ولایت امیرالمؤمنین ع به روش ایشون عمل کنید
۲.۶k
۱۵ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.