عشق من
عشق من🎀
(پارت ۱)
مثل همیشه بود.حوصله سر بر،عاشق عکاسی بود اما به گفته های پدرش باید تو شرکت مد کار میکرد و چون همیشه به حرف خانواده گوش میکرد مجبور بود این هم گوش بده.
(دید کوک)
امروز جیمین مجبورم کرد به شرکت مد بریم و مدل هارو نگاه کنیم.سعی کردم منصرفش کنم اما نشد.آماده شدم و راه افتادیم.
داشتیم مدل هارو نگاه میکردم که نگاهم افتاد به اون پسر. اون صورت کیوتش،اون لبخند مستطیلیش که دل همه رو برده بود،اون طرز راه رفتنش من جعون جونگ کوک نیستم اگه این پسر و مال خودم نکنم.
داشتم نگاهش میکردم که دیدم رفت سمت یه اتاق دنبالش رفتم که صدای داد اومد.
بابای ته:پسرهی بی لیاقت تو لیاقتت همینه
ته:اما بابا من عکاسی رو دوست دارم نه مد
بابای ته:خب اصلا بیا عکاس شو میخوای بگن پسر بزرگ کیم عکاسه؟ من خوشبختی تو رو میخوام پسر
ته:خوشبختی من؟اگه برات مهم بود میزاشتی......
باباش محکم زد تو گوشش.لحضهای سکوت،لحضهای مکث.ته توقع نداشت که پدرش اونو بزنه اما زد.دستشو بلند کرد تا دوباره بزنه که جونگ کوک گفت
کوک:کافیه دستت بهش بخوره تا جهنمو برات صحنه سازی کنم. (سرد)
بابای ته:آقا..ی جعون! این..اینجا چیکار میکنید.(لبخند ترس)
کوک:من این پسرو میخرم به هر قیمت (سرد)
بابای ته:باشه فکر کنم ۱۰ میلیارد کافی باشه
ته:بابا (بغض)
بابای ته:خفه شو (داد)
کوک:یه بار دیگه فقط میخوام یه بار دیگه سرش داد بزنی (عصبانی)
جیمین:پولو آوردم
کوک:بده بهش
جیمین:باشه
کوک:هی بیا بریم باشه
ته:با..باشه
کوک با لبخند دست تهیونگ رو گرفت و باهم از اون شرکت خارج شدن.سوار ماشین شدن ولی تهیونگ همش بی صدا گریه میکرد و کوک سوزش قلبشو احساس میکرد.به عمارت کوک رسیدن که به طرف تهیونگ برگشت و گفت
کوک:.......
(خوشحال میشم حمایت کنید)
شرط:
لایک:۱۰
کامنت:۵
ببخشید بابت شرط🙂
(پارت ۱)
مثل همیشه بود.حوصله سر بر،عاشق عکاسی بود اما به گفته های پدرش باید تو شرکت مد کار میکرد و چون همیشه به حرف خانواده گوش میکرد مجبور بود این هم گوش بده.
(دید کوک)
امروز جیمین مجبورم کرد به شرکت مد بریم و مدل هارو نگاه کنیم.سعی کردم منصرفش کنم اما نشد.آماده شدم و راه افتادیم.
داشتیم مدل هارو نگاه میکردم که نگاهم افتاد به اون پسر. اون صورت کیوتش،اون لبخند مستطیلیش که دل همه رو برده بود،اون طرز راه رفتنش من جعون جونگ کوک نیستم اگه این پسر و مال خودم نکنم.
داشتم نگاهش میکردم که دیدم رفت سمت یه اتاق دنبالش رفتم که صدای داد اومد.
بابای ته:پسرهی بی لیاقت تو لیاقتت همینه
ته:اما بابا من عکاسی رو دوست دارم نه مد
بابای ته:خب اصلا بیا عکاس شو میخوای بگن پسر بزرگ کیم عکاسه؟ من خوشبختی تو رو میخوام پسر
ته:خوشبختی من؟اگه برات مهم بود میزاشتی......
باباش محکم زد تو گوشش.لحضهای سکوت،لحضهای مکث.ته توقع نداشت که پدرش اونو بزنه اما زد.دستشو بلند کرد تا دوباره بزنه که جونگ کوک گفت
کوک:کافیه دستت بهش بخوره تا جهنمو برات صحنه سازی کنم. (سرد)
بابای ته:آقا..ی جعون! این..اینجا چیکار میکنید.(لبخند ترس)
کوک:من این پسرو میخرم به هر قیمت (سرد)
بابای ته:باشه فکر کنم ۱۰ میلیارد کافی باشه
ته:بابا (بغض)
بابای ته:خفه شو (داد)
کوک:یه بار دیگه فقط میخوام یه بار دیگه سرش داد بزنی (عصبانی)
جیمین:پولو آوردم
کوک:بده بهش
جیمین:باشه
کوک:هی بیا بریم باشه
ته:با..باشه
کوک با لبخند دست تهیونگ رو گرفت و باهم از اون شرکت خارج شدن.سوار ماشین شدن ولی تهیونگ همش بی صدا گریه میکرد و کوک سوزش قلبشو احساس میکرد.به عمارت کوک رسیدن که به طرف تهیونگ برگشت و گفت
کوک:.......
(خوشحال میشم حمایت کنید)
شرط:
لایک:۱۰
کامنت:۵
ببخشید بابت شرط🙂
- ۷.۷k
- ۱۷ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط