شب لعنتیترین بُعد زمان است. آنجا که هی کلنجار میروی نسخههایی را که برای فراموشی پیچیدهای با یک دلتنگی به باد ندهی... امان از این دلتنگیهای شبانه... که پای ارادهات را میلرزاند... و میفهمی یک نفر هست که روزهای نبودنش... که شبهای نداشتنش... "عادت نمیشود که نمیشود."