وقتی که گفت خداحافظ مرا فراموش کن

وقتی که گفت خداحافظ، مرا فراموش کن.،
لبخند زدم و گفتم چشم.
چون میخواستم حتی اخرین لحظه ی با هم بودنمان هم به چشمش همان ادم قوی و با اعتماد به نفس بیایم،
اما..
از خدا که پنهان نبود، وقتی که گفت مرا فراموش کن
همه چیز در این دنیا از ذهنم رفت، حتی خودم و فقط تنها چیزی که میدیدم تصویری از رفتنش بود.

او نمیدانست که اگر قوی بودم، اگر اعتماد به نفس داشتم، اگر از هیچ چیز نمیترسیدم حتی عشق.،
دلیلش کسی بود که مثل کوه به او تکیه میدادم اما حالا،
شده ام مثل کاهی که بادها به اینطرف و آنطرفش میبرند.
#آرمان_تمسکنی
دیدگاه ها (۱)

کمی زیادی دوست داشتنی بود،آنقدر که بی هیچ کلامی و فقط با نگا...

من از دنیای خودم راضی اماز اینکه بسیار خلوت استاز اینکه افرا...

نمیدانم که من به وقت کدام ساعت دلتنگی کوک شده ام که هر شب هم...

همیشه که نباید خودت را به دیگران ثابت کنیاصلا لزومی ندارد.،ف...

میخواهم در دنیای آرامش غیر درکی خودم غرق بشوم ،چشمانم را ببن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط