درخواستی🖤🩸🩸

Part 4
دیدم آملی مثل یک بچه گربه ی ناز خوابیده خیالم راحت شد بوسه ای روی پیشانی اش زدم و به اتاق خودم رفتم تا بخوابم (صبح شد) بیدار شدم حموم کردم و حاضر شدم رفتم اتاق املی دیدم بیداره تا من را دید التماس میکرد که بزارم بره
-اوه نه بیبی چرا نمی‌فهمی من عاشقتم
+من ازت متنفرممم
ویو جیمین
با این حرفش دلم شکست ولی هیچی نگفتم
-تو بخوای یا نخوای با من ازدواج می‌کنی الان هم آماده شو تا ٢ ساعت دیگه میریم بیرون توی کمد لباس هست حاضر شو
ویو املی
تا خواستم حرفی بزنم سریع در را بست و رفت
چیکار کنم یک لباس پوشیدم(عکس لباس را گذاشتم)(عکس لباس جیمین را هم گذاشتم)
آماده شدم رفتم بیرون
ویو جیمین روی مبل منتظر املی بودم که اومد خیلی خوشگل شده بود شبیه فرشته ها رفتم جلو دستش را گرفتم و رفتیم بیرون
ویو املی
یک نقشه داشتم می‌تونستم امروز که بیرونیم فرار کنم رسیدیم رفتیم توی پاساژ خیلی بزرگ بود جای خوبی برای فرار بود اما جیمین جلو ی در پاساژ ۴ تا بادیگارد گذاشت جیمین گفت
-برو بگرد اگه چیزی دوست داشتی بخر
+باشه
-فقط می‌دونی اگه به فرار فکر کنی عواقب خوبی نداره
+...
ویو املی جیمین رفت طبقه ی بالا پاساژ و من رفتم داخلی مغازه ای و پرسیدم اینجا در دیگه ای نداره؟
با جواب فروشنده شوکه شدم گفت......
حمایتتتت
اصکی ممنوع❌❌
دیدگاه ها (۱)

درخواستی🖤🩸🩸

درخواستی🖤🩸🩸

درخواستی🖤🩸🩸

درخواستی🖤🩸🩸

درخواستی🖤🩸🩸

درخواستی🖤🩸🩸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط