تقاص عشق
« تقاص عشق »
پارت ۷۴
ساعت یک شب بود جیمین هنوز جلوی برج نامسان منتظر بود رویه پالتوش کلی برف بود تویه تون هوای سرو گونه هایش و بینی اش از شدت سرما قرمز شده بودم انگشت های دست و پاشو حس نمیکرد از سرما همانجا ایستاده بود و منتظر ات بود سر اش رو پایین کرده بود دقیقه به دقیقه که میگذشت نامید نمیشد بلکه امیدوار تر میشد تا اینکه صدای آرامش بخش ات یه گوشش خورد و سرش رو بالا کرد ات رو دید که با کافشن سفیدی و شال گردنی که دوره گردنش پیچیده بود می آمد سمت جلو اش قرار گرفت
ات سریع دست های جیمین ور تو دست هاش گرفت و با عصبانیت گفت
ات : دیونه شدی چرا اینجا منتظر موندی تو این سرما مگه عقل تو از دست دادی
جیمین : اگه نمی اومدی تا فردا هم اینجا می موندم
ات : جیمین برا
با قرار گرفتن ل*ب های جیمی رویه ل*ب هایش حرف اش قطع شد ات اول همکاری نمیکرد اما بعدش دیگه نتونست بی اختیاری جیمین رو میبوسید جیمین دست هاشو رویه صورته ات گذاشت و ات دست هاشو دوره گردنه جیمین حلقه کرد و اون بوسه رو طولانی کرد زیر اون برف سردی که میبارید رویه اون دونفر اونا فقط گرمی ل*ب های همدیگه رو حس میکردن وقتی دو ل*ب بهم بخوره دیگه طاقت جدا شدن رو ندارن می خواهند اون بوسه رو اصلا تموم نکن درحالی که ل*ب های اون دونفر بهم وصل هستن
بعد از مدتی هم از هم جدا شدن
ات همانطوری که ات دست هاشو رویه گردنه جیمین حلقه کرده بود جیمین هم دستاشو گذاشت رویه پهلو های ات
جیمین : هیچوقت قهر نکن
ات : هیچوقت ناراحتم نکن
جیمین ات رو در آغوش اش کشید و سفت بغلش کرد به قدری در بغلش اون رو فشرد که تویه او هوای سرد هیچ سرمای حس نکنه فقط گرمای آغوش اون رو حس کنه
بعد از چند دقیقه ات از آغوش جیمین اومد بیرون و دست هاشو گرفت
ات : جیمین دست هات یخ زدن دیگه بریم میترسم سرما بخوری
جیمین: تا وقتی تو پیشم باشی کافیه
ات : نمیشه سرما میخوری بریم
جیمین : حالت که تو میگی باشه بریم
سمته ماشین جیمین رفتن و سوار ماشین شدن
جیمین : بعدن به یکی میگن ماشینتو بیاره
ات : باشه اشکالی نداره
جیمین حرکت کرد سمته عمارت ات تویه کل راه سفت دسته جیمین رو گرفته بود خیلی خوابش می اومد همش چشم هاشو باز نگه میداشت تا نخوابه بعد از مدتی رسیدن به عمارت مین
ات و جیمین از ماشین پیاده شدن ات داشت میرفت که جیمین دست اش رو گرفت و سمته خودشون کشیدش و در آغوش اش گرفتش ات هم دستاشو دوره جیمین حلقه کرد
بعد از چند مین ات از آغوش جیمین بیرون رفت
ات : جیمین برو دیگه ببین برف میاد مریض میشی
جیمین : اول تو برو
ات : فقط بخاطر این میرم که توهم سریع بری
ات وارده عمارت شد و از لایه در بزرگ عمارت به جیمین نگاه میکرد وقتی جیمین سوار ماشین شد و رفت تا هم با خیال رفت راه افتاد سمته سالن
وارده سالن شد با بدو به اتاق اش رفت و بعد از عوض کردنه لباسش سریع رفت تو تختش و پتو رو رویه خودش کشید
ات : مگه میشه از تو قهر باشم حتا لحظه ای هم نمیتونم ازت ناراحت بشم
تو همین فکرا بود که خوابش برد ...
پارت ۷۴
ساعت یک شب بود جیمین هنوز جلوی برج نامسان منتظر بود رویه پالتوش کلی برف بود تویه تون هوای سرو گونه هایش و بینی اش از شدت سرما قرمز شده بودم انگشت های دست و پاشو حس نمیکرد از سرما همانجا ایستاده بود و منتظر ات بود سر اش رو پایین کرده بود دقیقه به دقیقه که میگذشت نامید نمیشد بلکه امیدوار تر میشد تا اینکه صدای آرامش بخش ات یه گوشش خورد و سرش رو بالا کرد ات رو دید که با کافشن سفیدی و شال گردنی که دوره گردنش پیچیده بود می آمد سمت جلو اش قرار گرفت
ات سریع دست های جیمین ور تو دست هاش گرفت و با عصبانیت گفت
ات : دیونه شدی چرا اینجا منتظر موندی تو این سرما مگه عقل تو از دست دادی
جیمین : اگه نمی اومدی تا فردا هم اینجا می موندم
ات : جیمین برا
با قرار گرفتن ل*ب های جیمی رویه ل*ب هایش حرف اش قطع شد ات اول همکاری نمیکرد اما بعدش دیگه نتونست بی اختیاری جیمین رو میبوسید جیمین دست هاشو رویه صورته ات گذاشت و ات دست هاشو دوره گردنه جیمین حلقه کرد و اون بوسه رو طولانی کرد زیر اون برف سردی که میبارید رویه اون دونفر اونا فقط گرمی ل*ب های همدیگه رو حس میکردن وقتی دو ل*ب بهم بخوره دیگه طاقت جدا شدن رو ندارن می خواهند اون بوسه رو اصلا تموم نکن درحالی که ل*ب های اون دونفر بهم وصل هستن
بعد از مدتی هم از هم جدا شدن
ات همانطوری که ات دست هاشو رویه گردنه جیمین حلقه کرده بود جیمین هم دستاشو گذاشت رویه پهلو های ات
جیمین : هیچوقت قهر نکن
ات : هیچوقت ناراحتم نکن
جیمین ات رو در آغوش اش کشید و سفت بغلش کرد به قدری در بغلش اون رو فشرد که تویه او هوای سرد هیچ سرمای حس نکنه فقط گرمای آغوش اون رو حس کنه
بعد از چند دقیقه ات از آغوش جیمین اومد بیرون و دست هاشو گرفت
ات : جیمین دست هات یخ زدن دیگه بریم میترسم سرما بخوری
جیمین: تا وقتی تو پیشم باشی کافیه
ات : نمیشه سرما میخوری بریم
جیمین : حالت که تو میگی باشه بریم
سمته ماشین جیمین رفتن و سوار ماشین شدن
جیمین : بعدن به یکی میگن ماشینتو بیاره
ات : باشه اشکالی نداره
جیمین حرکت کرد سمته عمارت ات تویه کل راه سفت دسته جیمین رو گرفته بود خیلی خوابش می اومد همش چشم هاشو باز نگه میداشت تا نخوابه بعد از مدتی رسیدن به عمارت مین
ات و جیمین از ماشین پیاده شدن ات داشت میرفت که جیمین دست اش رو گرفت و سمته خودشون کشیدش و در آغوش اش گرفتش ات هم دستاشو دوره جیمین حلقه کرد
بعد از چند مین ات از آغوش جیمین بیرون رفت
ات : جیمین برو دیگه ببین برف میاد مریض میشی
جیمین : اول تو برو
ات : فقط بخاطر این میرم که توهم سریع بری
ات وارده عمارت شد و از لایه در بزرگ عمارت به جیمین نگاه میکرد وقتی جیمین سوار ماشین شد و رفت تا هم با خیال رفت راه افتاد سمته سالن
وارده سالن شد با بدو به اتاق اش رفت و بعد از عوض کردنه لباسش سریع رفت تو تختش و پتو رو رویه خودش کشید
ات : مگه میشه از تو قهر باشم حتا لحظه ای هم نمیتونم ازت ناراحت بشم
تو همین فکرا بود که خوابش برد ...
- ۱۲.۱k
- ۰۴ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط