خستگی داشت کلافم میکرد سردی مه تو وجودم نشسته بود .
خستگی داشت کلافم میکرد سردی مه تو وجودم نشسته بود .
صدای خش خش برگها حواصمُ به خودش جلب کرد...
خوب که تو مه خیره شدم ،دیدمش ...
بچه شم دنبالش بود، خیلی آروم راه می اومد ...
هرازچندگاهی بر می گشت پشت سرشُ یه نگاهی مینداخت...
بعد از این همه انتظار...
نمیتونستم چشمامُ رو این همه زیبایی ببندم ازش دست بکشم...
مارال زیبا
عروس جنگل
مادر مهربان
مادر...
...
سلاحمُ زمین گذاشتم
صدای خش خش برگها حواصمُ به خودش جلب کرد...
خوب که تو مه خیره شدم ،دیدمش ...
بچه شم دنبالش بود، خیلی آروم راه می اومد ...
هرازچندگاهی بر می گشت پشت سرشُ یه نگاهی مینداخت...
بعد از این همه انتظار...
نمیتونستم چشمامُ رو این همه زیبایی ببندم ازش دست بکشم...
مارال زیبا
عروس جنگل
مادر مهربان
مادر...
...
سلاحمُ زمین گذاشتم
۲.۵k
۲۲ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.