فیک سانزو پارت ۶
فیک سانزو پارت ۶
وارد عمارت سانزو شدیم اصلا با خونه ی من قابل مقایسه نبود حدودا ۱۰ برابرش بود با بیرون بیشتر
سانزو: خوش اومدی
ات: آه ممنون
سانزو: بیا بریم بالا اتاقتو نشون بدم
ات: اتاقمو؟
سانزو:اع نفوذ بد نزن منظورم اتاق مهمانه
ات: اها مرسی
با سانزو به طبقه بالا رفتیم اتاقمو نشون داد این چیزا سانزو رفت بیرون همون سرکار منم خونه تنها موندم بعد از چند دقیقه حوصلم سر رفت گفتم برم بیرو ن هوایی بخورم رفتم یه چند دست لباس خریدم اینو چیزا
۱۰ روز بعد
به سانزو خونش عادت کرده بودم باهاش رستوران میرفتم غذا میخوردم و بنظرم این چیزا که واسه منی که برادرم باهاش دوست بود عادی نبود حالا که دیگه برادری نداشتم و جدیدن هم یه حسی بهش پیدا کرده بودم نمیدونستم اونم به منوحسی داره یانه ولی خب رفتارش با اون سانزو یی که میشناختم فرق داشت
صدای در اومد
سانزو: اوم لطف میکنی بری اتاقت واسه نیم ساعت فکنم ببیننت اوضاع خیط میشه
ات: باشه
من رفتم تو اتاق ولی بعد از چند دقیقه ذهنم درگیر شد ..یعنی مهمونای کین...
دارن چی میگن..واز این سوالا
وبالاخره به حرف شیطون درونم گوش دادم البته من نمی گفتم شیطون چون همیشه به حرف اون گوش میدادم
وقتی ات از اتاق خارج میشود
سانزو : اوه بچه ها این چه موقعی ؟
ران :ول کنا هر روز خونه ی ما ولی بعد میگی چه وقتیه ؟
مایکی: ران اینجارو خوب اومدی
ریندو: موافقم
مایکی: بزار اون قضیه رو وسط نکشم سانزو
سانزو: کدوم قضیه؟
مایکی: امایا رو میگم جدیدا بهش خیلی نزدیک شدی
سانزو: ام خب مگه چشه؟
مایکی : قضیه عشق عاشقی نیس؟
سانزو: شاید
مایکی باداد: پس عاشقش شدی.
سانزو: آروم کل محله رو برداشتی
کوکو:پس قضیه اینه به جای اینکه عاشق این چیزا باشی عاشق پول باش همچی با پول حل میشه
سانزو: آبکش به کفگیر میگه تو چقدر سوراخ داری نذار بجثشو بکشم وسط
نیم ساعت بعد
اعضای بونتن رفتن و من هم با لپ های سرخ شده وارد اتاق شدم
..........
امید وارم لذت برده باشین
.........
وارد عمارت سانزو شدیم اصلا با خونه ی من قابل مقایسه نبود حدودا ۱۰ برابرش بود با بیرون بیشتر
سانزو: خوش اومدی
ات: آه ممنون
سانزو: بیا بریم بالا اتاقتو نشون بدم
ات: اتاقمو؟
سانزو:اع نفوذ بد نزن منظورم اتاق مهمانه
ات: اها مرسی
با سانزو به طبقه بالا رفتیم اتاقمو نشون داد این چیزا سانزو رفت بیرون همون سرکار منم خونه تنها موندم بعد از چند دقیقه حوصلم سر رفت گفتم برم بیرو ن هوایی بخورم رفتم یه چند دست لباس خریدم اینو چیزا
۱۰ روز بعد
به سانزو خونش عادت کرده بودم باهاش رستوران میرفتم غذا میخوردم و بنظرم این چیزا که واسه منی که برادرم باهاش دوست بود عادی نبود حالا که دیگه برادری نداشتم و جدیدن هم یه حسی بهش پیدا کرده بودم نمیدونستم اونم به منوحسی داره یانه ولی خب رفتارش با اون سانزو یی که میشناختم فرق داشت
صدای در اومد
سانزو: اوم لطف میکنی بری اتاقت واسه نیم ساعت فکنم ببیننت اوضاع خیط میشه
ات: باشه
من رفتم تو اتاق ولی بعد از چند دقیقه ذهنم درگیر شد ..یعنی مهمونای کین...
دارن چی میگن..واز این سوالا
وبالاخره به حرف شیطون درونم گوش دادم البته من نمی گفتم شیطون چون همیشه به حرف اون گوش میدادم
وقتی ات از اتاق خارج میشود
سانزو : اوه بچه ها این چه موقعی ؟
ران :ول کنا هر روز خونه ی ما ولی بعد میگی چه وقتیه ؟
مایکی: ران اینجارو خوب اومدی
ریندو: موافقم
مایکی: بزار اون قضیه رو وسط نکشم سانزو
سانزو: کدوم قضیه؟
مایکی: امایا رو میگم جدیدا بهش خیلی نزدیک شدی
سانزو: ام خب مگه چشه؟
مایکی : قضیه عشق عاشقی نیس؟
سانزو: شاید
مایکی باداد: پس عاشقش شدی.
سانزو: آروم کل محله رو برداشتی
کوکو:پس قضیه اینه به جای اینکه عاشق این چیزا باشی عاشق پول باش همچی با پول حل میشه
سانزو: آبکش به کفگیر میگه تو چقدر سوراخ داری نذار بجثشو بکشم وسط
نیم ساعت بعد
اعضای بونتن رفتن و من هم با لپ های سرخ شده وارد اتاق شدم
..........
امید وارم لذت برده باشین
.........
۴.۸k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.