رستم
#رستم
#شاهنامه
پایان کار رستم
شغاد نابرادری رستم بودکه که دخترشاه کابل رابه زنی گرفته بود.شاه کابل باژگزاررستم بودوسالانه یک چرم گاو زر برای رستم می فرستادولی پس ازآن که #شغاد دختروی رابه زنی گرفت توقع داشت که رستم دیگرازاوباج نگیرد امافرستادگان رستم به کابل رفتندوازشاه باژخواستندواین امربرشغاذگران آمدوباشاه کابل به رای زنی پرداخت وبرآن نهادکه به نیرنگ رستم رابه دام افکنده وبکشند.شغاذبرشکارگاهی چاه های عمیق کَندودرزیرآن تیغ وشمشیرونیزه های زیادیقرارداد.آن گاه شاه کابل به نیرنگ شغاذرادربزم وجشن خودخوارکرد و او را براندوشغاذ رهسپارزابلستان شد وبه نزد رستم رفت وازشاه کابل بدی ها گفت وافزودشاه کابل برآن است تا باج نپردازدوسرکشی آغازکند.رستم برآشفت وبرادررادلداری دادوخواست سپاه به کابل کشاند اما شغاذاورامنصرف ساخت .شغاذازرستم خواست که بی سپاه با#زواره وصدسپاهی سواروصدپیاده به کابل برود،زیرامطمئن است که شاه کابل خواهشگران را به نزداوخواهدفرستادوپوزش خواهدخواست .چنین نیزشدزیراچون رستم وشغاذبه کابل نزدیک شدندشاه کابل هدیه ها به نزد رستم آوردوپوزش خواست ،ورستم نیزگناه اورابخشودوشاه کابل اورابه جایگاهی خرم که درآن جا بزمی ساخته بود به مهمانی فراخواندو رستم ویارانش دعوت شاه کابل راپذیرفتند،وبه شکارگاهی که چاه ها درآنجا کنده شده بودندرفتند.#رخش بوی خاک و#چاه رادریافت وترسان ازسویی به سویی می شتافت تاآن که به میان دوچاه سرپوشیده رسیدودرنگ کرد.رستم خشمناک شد وتازیانه ای بر وی زد که رخش رابرانگیخت ورخش وسوارش باهم به چاه فروافتادند،وسلاح ها درتن آندونشست وپهلوی رخش رادرید ومُرد.
رستم بعدازمدتی سربلندکردوشغاذ رابرسرچاه دید، ومتوجه شد که کاراوستواوراسرزنش ها کرد ،وگفت که دراین مکان حیوانات شکاری خواهدآمد واوراخواهنددرید اگرکمان وتیرش رابه او بدهدبهترخواهدبود.شغاذتیروکمان خویش رابه رستم داد .رستم کمان رابرداشت وبه سختی برکشید وشغاذ رانشانه گرفت .شغاذبه چناری کهن که درون آن تهی بود پناه برد.رستم تیررارهاکردوشغاذرابه درخت دوخت.رستم دردرون چاه خداوندراشکروسپاس گفت که به اوقدرت داده که ازشغاذ انتقام گیرد.
علاوه بررستم ورخش ،زواره ،برادررستم ودیگریاران وی نیز درچاه های دیگرفرو افتادند ومردند وتنها یک سوارتوانست بگریزد وخبرکشته شدن رستم رابه زال برساند.#زال #فرامرز پسررستم رابه کابلستان فرستادتاشاه کابل رابکشدوکشتگان رابه زابلستان بازآرد.فرامرزبه کابل رفت وتن بی جان رستم را برخاک وخون یافت ،ودرودگران رابه ساختن تابوت گماشت.تن رستم راباآب وگلاب شستندواورادرتابوتی قیراندودومشک آلود نهادند وبا زواره ودلاوران ورخش به زابلستان آوردند.درطول راه مردم گریانبرسرراه ایستاده بودند.درزابل درباغی برایش دخمه ای ساختند ودرحالی که مردم گل ومشک برپایش میریختند،دردخمه رابستند .مردم سیستان یک سال درسوک رستم بودند.مردم ایران نیزپس ازآن هرگزرستم را ازیادنبردند،آن چنان که درزمان #هرمز هنوزدرفش اژدهاپیکرش نگهداری می شدوشاه ایران ،آن رابه #بهرام_چوبین سپرد تابه نبردباساوه شاه برود .وبدین گونه زندگی محبوب ترین ومهم ترین شخصیت داستان های شاهنامه به پایان میرسد.
پس از چندی#فرامرز برای انتقام خون پدر به کابل لشکر کشی میکندو بافراری دادن سپاه دشمن #مهراب را در بند کرده و همراه چهل تن از بستگانش به قتلگاه رستم میبردوتن خون آلودش را در همان چاه سرنگون میکندو بعد سراغ جسد شعاد رفته و انرا به آتش میکشد
فرامرز پس از کین جویی به زابلستان باز میگردد و سرافراز از ینکه انتقام پدر راگرفته و روانش را شادمان کرده است.
#شاهنامه
پایان کار رستم
شغاد نابرادری رستم بودکه که دخترشاه کابل رابه زنی گرفته بود.شاه کابل باژگزاررستم بودوسالانه یک چرم گاو زر برای رستم می فرستادولی پس ازآن که #شغاد دختروی رابه زنی گرفت توقع داشت که رستم دیگرازاوباج نگیرد امافرستادگان رستم به کابل رفتندوازشاه باژخواستندواین امربرشغاذگران آمدوباشاه کابل به رای زنی پرداخت وبرآن نهادکه به نیرنگ رستم رابه دام افکنده وبکشند.شغاذبرشکارگاهی چاه های عمیق کَندودرزیرآن تیغ وشمشیرونیزه های زیادیقرارداد.آن گاه شاه کابل به نیرنگ شغاذرادربزم وجشن خودخوارکرد و او را براندوشغاذ رهسپارزابلستان شد وبه نزد رستم رفت وازشاه کابل بدی ها گفت وافزودشاه کابل برآن است تا باج نپردازدوسرکشی آغازکند.رستم برآشفت وبرادررادلداری دادوخواست سپاه به کابل کشاند اما شغاذاورامنصرف ساخت .شغاذازرستم خواست که بی سپاه با#زواره وصدسپاهی سواروصدپیاده به کابل برود،زیرامطمئن است که شاه کابل خواهشگران را به نزداوخواهدفرستادوپوزش خواهدخواست .چنین نیزشدزیراچون رستم وشغاذبه کابل نزدیک شدندشاه کابل هدیه ها به نزد رستم آوردوپوزش خواست ،ورستم نیزگناه اورابخشودوشاه کابل اورابه جایگاهی خرم که درآن جا بزمی ساخته بود به مهمانی فراخواندو رستم ویارانش دعوت شاه کابل راپذیرفتند،وبه شکارگاهی که چاه ها درآنجا کنده شده بودندرفتند.#رخش بوی خاک و#چاه رادریافت وترسان ازسویی به سویی می شتافت تاآن که به میان دوچاه سرپوشیده رسیدودرنگ کرد.رستم خشمناک شد وتازیانه ای بر وی زد که رخش رابرانگیخت ورخش وسوارش باهم به چاه فروافتادند،وسلاح ها درتن آندونشست وپهلوی رخش رادرید ومُرد.
رستم بعدازمدتی سربلندکردوشغاذ رابرسرچاه دید، ومتوجه شد که کاراوستواوراسرزنش ها کرد ،وگفت که دراین مکان حیوانات شکاری خواهدآمد واوراخواهنددرید اگرکمان وتیرش رابه او بدهدبهترخواهدبود.شغاذتیروکمان خویش رابه رستم داد .رستم کمان رابرداشت وبه سختی برکشید وشغاذ رانشانه گرفت .شغاذبه چناری کهن که درون آن تهی بود پناه برد.رستم تیررارهاکردوشغاذرابه درخت دوخت.رستم دردرون چاه خداوندراشکروسپاس گفت که به اوقدرت داده که ازشغاذ انتقام گیرد.
علاوه بررستم ورخش ،زواره ،برادررستم ودیگریاران وی نیز درچاه های دیگرفرو افتادند ومردند وتنها یک سوارتوانست بگریزد وخبرکشته شدن رستم رابه زال برساند.#زال #فرامرز پسررستم رابه کابلستان فرستادتاشاه کابل رابکشدوکشتگان رابه زابلستان بازآرد.فرامرزبه کابل رفت وتن بی جان رستم را برخاک وخون یافت ،ودرودگران رابه ساختن تابوت گماشت.تن رستم راباآب وگلاب شستندواورادرتابوتی قیراندودومشک آلود نهادند وبا زواره ودلاوران ورخش به زابلستان آوردند.درطول راه مردم گریانبرسرراه ایستاده بودند.درزابل درباغی برایش دخمه ای ساختند ودرحالی که مردم گل ومشک برپایش میریختند،دردخمه رابستند .مردم سیستان یک سال درسوک رستم بودند.مردم ایران نیزپس ازآن هرگزرستم را ازیادنبردند،آن چنان که درزمان #هرمز هنوزدرفش اژدهاپیکرش نگهداری می شدوشاه ایران ،آن رابه #بهرام_چوبین سپرد تابه نبردباساوه شاه برود .وبدین گونه زندگی محبوب ترین ومهم ترین شخصیت داستان های شاهنامه به پایان میرسد.
پس از چندی#فرامرز برای انتقام خون پدر به کابل لشکر کشی میکندو بافراری دادن سپاه دشمن #مهراب را در بند کرده و همراه چهل تن از بستگانش به قتلگاه رستم میبردوتن خون آلودش را در همان چاه سرنگون میکندو بعد سراغ جسد شعاد رفته و انرا به آتش میکشد
فرامرز پس از کین جویی به زابلستان باز میگردد و سرافراز از ینکه انتقام پدر راگرفته و روانش را شادمان کرده است.
۲.۵k
۲۷ دی ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.