دلم گرفته برایت مگر نمی دانی

دلم گرفته برایت... مگر نمی دانی !
چرا برای‌ دلم یک غزل نمی‌خوانی؟

غزل بخوان که بمیرد میان سینه من
غم سکوت خیابان ، غمی‌ که می‌دانی‌

و بغض پنجره بشکن، ببین چه کرده غمت
به این دو وادی‌ وحشت، دو چشم بارانی‌

بیا غزل به فدایت! درانتظار توام
بیا صفای‌ تبستان! تب زمستانی‌!

ببر مرا به نگاهی، ببر مرا گم کن
نشان نمانده برایم... خودت که می‌دانی‌

بیا که پر زند از دل به موج چشمانت
کلاغ شب زده یعنی‌ غم پریشانی‌

و باورت بکند بار دیگر این دل من
دل شکسته‌ی‌ ساده....مگر نمی دانی ؟!
دیدگاه ها (۱۸)

سجده در گوشۀ ایوان طلایی عشق استنوکری بر سر کوی تو- خدایی- ع...

شده ام در قفس خاطره ها زندانیدردم این است که هم دردی و هم در...

فراز مردانی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط