دوستش می گفت: علی بعضی وقتها خودش رو تنبیه می کرد،نفسش را
دوستش می گفت: علی بعضی وقتها خودش رو تنبیه می کرد،نفسش را ادب می کرد. یه شب توی زمستون که هوا خیلی سرد بود داشتم به سمت ترمینال میرفتم، #علی_حیدری را دیدم داره با یه پیرهن میاد.
مثل چی داشت می لرزید!! گفتم: علی اینجا چه کار می کنی؟
چرا تو این سرما لباس تَنِت نکردی،مریض میشی ها؟!
علی نگاهی کرد و لبخند ملیحی زد و گفت: این نفس من سرکش شده،این نفس راحت طلب شده،بایست یکم حالش جا بیاد! بایستی بفهمه کسانی که پول ندارند لباس گرم بخرند چی میکشند.
(قسمتی از کتاب #شهیدعلی_بیخیال )
#خاکیان_خدایی
مثل چی داشت می لرزید!! گفتم: علی اینجا چه کار می کنی؟
چرا تو این سرما لباس تَنِت نکردی،مریض میشی ها؟!
علی نگاهی کرد و لبخند ملیحی زد و گفت: این نفس من سرکش شده،این نفس راحت طلب شده،بایست یکم حالش جا بیاد! بایستی بفهمه کسانی که پول ندارند لباس گرم بخرند چی میکشند.
(قسمتی از کتاب #شهیدعلی_بیخیال )
#خاکیان_خدایی
۸.۸k
۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.