شبی سرد و زمستانی خیابانی چراغانی

شبی سرد و زمستانی، خیابانی چراغانی
حصیری کوچک و ساده، برایم شعر می خوانی

سپر کردی کُت خود را به روی شانه های من
میان حملهء سرما، تویی که بهتر از جانی

دلم‌ جز سرزمین عشق تو جایی نمی ماند
بگو که تا قیامت با منِ دلداده می مانی

تمام‌‌ لحظه هایم را برایت زندگی کردم
خودم را با تو می خواهم، خودت هم خوب می دانی

تویی که دوستت دارم، به نامت کرده ام دل را
بدون خنده های تو قلم هست و پریشانی

تو را دیوانی از مجموعهء اشعار خود کردم
درون قصر اشعارم، چنان‌ شاهی و سلطانی
دیدگاه ها (۱)

با همه ی شعر و غزل خوانی امگنگ ترین واژه ی عرفانی امگوی مرا ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط