نام داستان پلاک یادگاری
نام داستان: پلاک یادگاری
نویسنده: عاطفه شعبان پور
ژانر: عاشقانه، مذهبی، اجتماعی
فرمت ها: کامپیوتر (pdf)
خلاصه:
انشتین می گوید: در سقوط افراد در چاه عشق، قانون جاذبه تقصیری ندارد. اما قبل از پا گذاشتن درون چاه، می توان به عواقب آن نیز اندیشید. لجبازی یا جاهلیت؟! کدام یک می تواند ما را از تقرب به خداوند بعید کند؟ زندگی دختری که در خانواده ای پایبند به اصول مذهبی و رعایت آداب و رسوم و عرف جامعه به دنیا آمده؛ اما مخالف سرسخت عقاید خانواده اش است. دوراهی عشق و نادانی؛ کدام را برخواهد گزید؟
عشقی که قصد نزدیک کردن او به خدا را دارد و جهالتی که باعث دور شدن هر چه سریع تر از او می شود.
شروع: جمعه، 20 دی 1398_14:33
مقدمه:
بیا دستانت را در دستان من بگذار تا تمام قواعد این دنیا و قصههایش را بهم بزنیم … میخواهم قصه ما با یکی بود یکی نبود شروع شود، اما با یکی بود و دیگری تا ابد کنارش ماند به پایان برسد میخواهم کلاغ قصه من و تو، انتهای داستان به خانهاش برسد اصلا میخواهم جوری عاشق هم باشیم که از این به بعد قصه لیلی و مجنون را فراموش کنند و از من و تو برای عاشقی یاد کنند …
تو مرا میفهمی من تو را میخواهم و همین سادهترین قصه یک انسان است تو مرا میخوانی من تو را نابترین شعر زمان میدانم و تو هم میدانی تا ابد در دل من میمانی.
بخشی از داستان:
رژ کالباسی اش را عصبانیت روی لبانش کشید و نگاهی به آیینه انداخت. اخم هایش را در هم کشید و از اتاق بیرون رفت. پدرش با دیدن او، لبخندی تلخ بر روی لبانش جاری ساخت و با باز و بسته کردن چشمانش اجازه ی خروج از منزل را صادر کرد. کفش هایش را پوشید و سرگردان در کوچه راه افتاد. ساعت دوازده ظهر بود و در حال قدم زدن.
http://novelfor.ir/دانلود-داستان-پلاک-یادگاری/
نویسنده: عاطفه شعبان پور
ژانر: عاشقانه، مذهبی، اجتماعی
فرمت ها: کامپیوتر (pdf)
خلاصه:
انشتین می گوید: در سقوط افراد در چاه عشق، قانون جاذبه تقصیری ندارد. اما قبل از پا گذاشتن درون چاه، می توان به عواقب آن نیز اندیشید. لجبازی یا جاهلیت؟! کدام یک می تواند ما را از تقرب به خداوند بعید کند؟ زندگی دختری که در خانواده ای پایبند به اصول مذهبی و رعایت آداب و رسوم و عرف جامعه به دنیا آمده؛ اما مخالف سرسخت عقاید خانواده اش است. دوراهی عشق و نادانی؛ کدام را برخواهد گزید؟
عشقی که قصد نزدیک کردن او به خدا را دارد و جهالتی که باعث دور شدن هر چه سریع تر از او می شود.
شروع: جمعه، 20 دی 1398_14:33
مقدمه:
بیا دستانت را در دستان من بگذار تا تمام قواعد این دنیا و قصههایش را بهم بزنیم … میخواهم قصه ما با یکی بود یکی نبود شروع شود، اما با یکی بود و دیگری تا ابد کنارش ماند به پایان برسد میخواهم کلاغ قصه من و تو، انتهای داستان به خانهاش برسد اصلا میخواهم جوری عاشق هم باشیم که از این به بعد قصه لیلی و مجنون را فراموش کنند و از من و تو برای عاشقی یاد کنند …
تو مرا میفهمی من تو را میخواهم و همین سادهترین قصه یک انسان است تو مرا میخوانی من تو را نابترین شعر زمان میدانم و تو هم میدانی تا ابد در دل من میمانی.
بخشی از داستان:
رژ کالباسی اش را عصبانیت روی لبانش کشید و نگاهی به آیینه انداخت. اخم هایش را در هم کشید و از اتاق بیرون رفت. پدرش با دیدن او، لبخندی تلخ بر روی لبانش جاری ساخت و با باز و بسته کردن چشمانش اجازه ی خروج از منزل را صادر کرد. کفش هایش را پوشید و سرگردان در کوچه راه افتاد. ساعت دوازده ظهر بود و در حال قدم زدن.
http://novelfor.ir/دانلود-داستان-پلاک-یادگاری/
- ۳.۳k
- ۱۱ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط