درمان بیشعوری
جرقه امیدی است برای آنهایی که با بی شعوری خو گرفته اند. اعلامیه رهاسازی است دیگر لازم نیست کسی از باشعور شدنش نامید باشد. بیشعوری نوعی بیماری مشخص، مثل سایر بیماری هاست که با راهها و وسایل تعریف شده، قابل درمان است. طی کردن راهی که منجر به درمان من شد برای هیچ بی شعوری غیرممکن نیست و این همان راهی است که من تاکنون هزاران بی شعور را به آن راهنمایی
کرده ام و به این ترتیب به آنها کمک کرده ام با موفقیت درمان شوند.
فقط به یک چیز نیاز است و آن هم شهامتِ توقفِ بیشعور بودن است؛ که خب البته مشکل ترین بخش ماجرا هم معمولاً همین است.
برای این منظور باید راهنما یا درمانگر خوبی داشته باشید. در همین رابطه یکی از دوستان من به نام کالوین استابز (Calvin Stobbs) که مدیر یک درمانگاه روان پزشکی است، داستان جالبی تعریف می کرد. او از زنی می گفت که در جست وجوی مفهوم زندگی به کوههای هیمالیا رفته بود و پس از سالها جست وجو، مردی را در غاری یافت. با خودش گفت: «آهان یک مرتاض در حال تمرکز و مراقبه (Meditation) در غار»؛ و به آن مرد گفت: «آیا شما راه رستگاری را به من نشان میدهید؟» و مرد چیزی نگفت.
زن نشست و به تقلید از مرد، در خود فرورفت. در پایان آن روز، وقتی که برخاست تا برود پرسید: «پیشرفتی داشتم؟»، مرد باز هم چیزی نگفت.
صبح فردا زن بازگشت و دوباره شروع به مراقبه کرد و وقتی که آفتاب داشت غروب می کرد، عازم رفتن شد. آن وقت یک بار دیگر پرسید: «پیشرفتی داشتم؟»، مرد هیچ چیز نگفت.
هفته ها و ماهها همین ماجرا عیناً تکرار شد. سرانجام غروب یک روز، حوصله زن سر رفت و بر سر آن پیرمرد فریاد زد که: «حقه باز! این همه روز اینجا در انتظار رستگاری نشستم و آخرش هم هیچ اتفاقی نیفتاد. شش ماه از عمرم را تلف کردم و هیچ چیزی نشانم ندادی. به توهم می شود گفت مرتاض؟» بعدهم کوله هفت منی اش را به طرف پیرمرد که همان طور توی غار نشسته بود پرتاب کرد. به رغم آن ضربه سنگین، مرد توانست روی پاهایش بایستد و تلوتلوخوران گفت:
من مرتاض نیستم و این انگ ها به من نمی چسبد. تو هم اگر خیال کرده ای که من مرتاضم، مقصر خودت هستی نه من».
زن که پاک از کوره در رفته بود گفت: «خب اگر تو مرتاض نیستی، پس چه کوفتی هستی و اینجا چه غلطی می کنی؟» آن گاه مرد سرش را با غرور بالا گرفت و گفت: «من جذامی ام و به این خاطر در این غار زندگی می کنم که از محل زندگی ام تبعید شده ام». .
چه بی شعور باشید و چه درگیر با بیشعورها، با انتخاب این کتاب دست کم راهنمای خوبی انتخاب کرده اید و راه را عوضی نرفته اید.
منبع : کتاب بیشعوری . خاویر کرمنت . ترجمه محمود فرجامی . ص 22 و 23
توجه : قبلاً هفت بخش از این مطالب در #گنجینه_علوی منتشر شده است.
@srazsaveh
تگ ها :
#گنجینه_علوی #کتاب_بیشعوری #درمان_بیشعوری #بهبودی_بیشعوری #بیشعوری_نوعی_بیماری #درمان_بیشعوری_غیرممکن_نیست #توقف_بیشعور_بودن #مفهوم_زندگی #تمرکز_و_مراقبه #راه_رستگاری #نکته_های_آموزنده
کد: 11193
کرده ام و به این ترتیب به آنها کمک کرده ام با موفقیت درمان شوند.
فقط به یک چیز نیاز است و آن هم شهامتِ توقفِ بیشعور بودن است؛ که خب البته مشکل ترین بخش ماجرا هم معمولاً همین است.
برای این منظور باید راهنما یا درمانگر خوبی داشته باشید. در همین رابطه یکی از دوستان من به نام کالوین استابز (Calvin Stobbs) که مدیر یک درمانگاه روان پزشکی است، داستان جالبی تعریف می کرد. او از زنی می گفت که در جست وجوی مفهوم زندگی به کوههای هیمالیا رفته بود و پس از سالها جست وجو، مردی را در غاری یافت. با خودش گفت: «آهان یک مرتاض در حال تمرکز و مراقبه (Meditation) در غار»؛ و به آن مرد گفت: «آیا شما راه رستگاری را به من نشان میدهید؟» و مرد چیزی نگفت.
زن نشست و به تقلید از مرد، در خود فرورفت. در پایان آن روز، وقتی که برخاست تا برود پرسید: «پیشرفتی داشتم؟»، مرد باز هم چیزی نگفت.
صبح فردا زن بازگشت و دوباره شروع به مراقبه کرد و وقتی که آفتاب داشت غروب می کرد، عازم رفتن شد. آن وقت یک بار دیگر پرسید: «پیشرفتی داشتم؟»، مرد هیچ چیز نگفت.
هفته ها و ماهها همین ماجرا عیناً تکرار شد. سرانجام غروب یک روز، حوصله زن سر رفت و بر سر آن پیرمرد فریاد زد که: «حقه باز! این همه روز اینجا در انتظار رستگاری نشستم و آخرش هم هیچ اتفاقی نیفتاد. شش ماه از عمرم را تلف کردم و هیچ چیزی نشانم ندادی. به توهم می شود گفت مرتاض؟» بعدهم کوله هفت منی اش را به طرف پیرمرد که همان طور توی غار نشسته بود پرتاب کرد. به رغم آن ضربه سنگین، مرد توانست روی پاهایش بایستد و تلوتلوخوران گفت:
من مرتاض نیستم و این انگ ها به من نمی چسبد. تو هم اگر خیال کرده ای که من مرتاضم، مقصر خودت هستی نه من».
زن که پاک از کوره در رفته بود گفت: «خب اگر تو مرتاض نیستی، پس چه کوفتی هستی و اینجا چه غلطی می کنی؟» آن گاه مرد سرش را با غرور بالا گرفت و گفت: «من جذامی ام و به این خاطر در این غار زندگی می کنم که از محل زندگی ام تبعید شده ام». .
چه بی شعور باشید و چه درگیر با بیشعورها، با انتخاب این کتاب دست کم راهنمای خوبی انتخاب کرده اید و راه را عوضی نرفته اید.
منبع : کتاب بیشعوری . خاویر کرمنت . ترجمه محمود فرجامی . ص 22 و 23
توجه : قبلاً هفت بخش از این مطالب در #گنجینه_علوی منتشر شده است.
@srazsaveh
تگ ها :
#گنجینه_علوی #کتاب_بیشعوری #درمان_بیشعوری #بهبودی_بیشعوری #بیشعوری_نوعی_بیماری #درمان_بیشعوری_غیرممکن_نیست #توقف_بیشعور_بودن #مفهوم_زندگی #تمرکز_و_مراقبه #راه_رستگاری #نکته_های_آموزنده
کد: 11193
۱.۹k
۲۹ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.