مردم کوچه های خواب آلود، چشم بیدار را نفهمیدند
مردم کوچه های خواب آلود، چشم بیدار را نفهمیدند
مرد شب گریه های نخلستان، مرد پیکار را نفهمیدند
وصله های لباس و پاپوشاش، و یتیمان مست آغوشاش
راز آن کیسه های بر دوشاش، در شب تار را نفهمیدند
مردمِ دل بریده از بعثت، که فقط فکر آب و نان بودند
مثل اشراف عهد دقیانوس، قصه غار را نفهمیدند
با تبر باغ را درو کردند، حالی از باغبان نپرسیدند
خم به ابرویشان نیاوردند، در و دیوار را نفهمیدند
نیمه شب بود و سایه ها آرام، کوچه را خیس اشک میکردند
گفت مولا که زود برگردیم، تا غم یار را نفهمیدند
لات هایی که عبدود بودند، ابتدا با هبل بلی گفتند
بعد از آن هم که یا علی گفتند، «أین عمّار» را نفهمیدند
آخر قصهاش بهاری بود، سوره انفطار جاری بود
عالمان قرائت و تفسیر، شوق دیدار را نفهمیدند
کودکانی که باخبر بودند، از همه روزهدارتر بودند
بس که لبتشنه سحر بودند، وقت افطار را نفهمیدند
#جانم_مولا
#حیدر
مرد شب گریه های نخلستان، مرد پیکار را نفهمیدند
وصله های لباس و پاپوشاش، و یتیمان مست آغوشاش
راز آن کیسه های بر دوشاش، در شب تار را نفهمیدند
مردمِ دل بریده از بعثت، که فقط فکر آب و نان بودند
مثل اشراف عهد دقیانوس، قصه غار را نفهمیدند
با تبر باغ را درو کردند، حالی از باغبان نپرسیدند
خم به ابرویشان نیاوردند، در و دیوار را نفهمیدند
نیمه شب بود و سایه ها آرام، کوچه را خیس اشک میکردند
گفت مولا که زود برگردیم، تا غم یار را نفهمیدند
لات هایی که عبدود بودند، ابتدا با هبل بلی گفتند
بعد از آن هم که یا علی گفتند، «أین عمّار» را نفهمیدند
آخر قصهاش بهاری بود، سوره انفطار جاری بود
عالمان قرائت و تفسیر، شوق دیدار را نفهمیدند
کودکانی که باخبر بودند، از همه روزهدارتر بودند
بس که لبتشنه سحر بودند، وقت افطار را نفهمیدند
#جانم_مولا
#حیدر
۴۳۹
۳۰ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.