در توانِ من نیست
در توانِ من نیست
بی تفاوت باشم
و بسانِ گنگی ،
پیرو سردی و خاموشیِ وجدان جهانی که در آن پروانه،
بوسه اش را ز لبِ کاغذیِ باغچه ای می گیرد
که در آن میخک نیست.
دردِ مانوس من است ،
و سکوتی که ز تنهاییِ من روئیده.
هرگز از من نخواهید دمی ،
مثل آنی بشوم
که ز من دور و تهی ست.
من بدنبال خودی می گردم
که شب آرام اش
از نفس های پر از خستگی دخترک فال فروش،خالی نیست.
و به دوش شعرش
کوله باری ز شادی دلش جاری نیست.
من بدنبال خودی می گردم
که درون خود و خودخواهی خود باقی نیست
بی تفاوت باشم
و بسانِ گنگی ،
پیرو سردی و خاموشیِ وجدان جهانی که در آن پروانه،
بوسه اش را ز لبِ کاغذیِ باغچه ای می گیرد
که در آن میخک نیست.
دردِ مانوس من است ،
و سکوتی که ز تنهاییِ من روئیده.
هرگز از من نخواهید دمی ،
مثل آنی بشوم
که ز من دور و تهی ست.
من بدنبال خودی می گردم
که شب آرام اش
از نفس های پر از خستگی دخترک فال فروش،خالی نیست.
و به دوش شعرش
کوله باری ز شادی دلش جاری نیست.
من بدنبال خودی می گردم
که درون خود و خودخواهی خود باقی نیست
۴۷.۴k
۰۷ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.