سرنوشت
"سرنوشت "
p,36
.
.
.
۱۰ مین بعد ...
.
ا/ت : بریم تو ؟ سرده...
.
کوک : بریم پرنسس
.
رفتیم تو اتاق و خودمو زیر پتو قایم کردم ...
.
ویو کوک *
.
خنده ی ریزی کردم و رفتم کنارش زیر پتو .... دستامو دور کمرش حلقه کردم که جیغ خفه ای زد و خندید ....
.
ا/ت : اخخخخخ خفه شدممم دیوونهه
.
کوک : ( خنده )
.
اروم دستمو باز کردم و خوابالود گفتم ..
.
کوک : بخوابیم ؟؟
.
ا/ت : اومم
.
اروم پتو رو تا روی شونه های ا/ت کشیدم و توی بغل هم خوابیدیم ....
.
ساعت ۹ و نیم صبح ..
.
با صدای جیهوپ پشت در اتاق چشمامو باز کردم ...
.
تقه ای به در زد و اومد تو ..
.
جیهوپ : ببخشید که .... ( ی نگاه انداحت ) وسط لاو ترکوندنتون اومدم ... بیاین صبحونه ..
.
رفت بیرون ...بلند شدم و ا/ت رو اروم صدا زدم ...
.
کوک : اومم پرنسس .....؟ بیدار نمیشی ..؟
.
ا/ت : اومم یکم دیگهه
.
و سرشو کرد تو بالش ..
.
کوک : باشه پس ما تنها صبحونه میخوریم میریم دریا ....
..
.
p,36
.
.
.
۱۰ مین بعد ...
.
ا/ت : بریم تو ؟ سرده...
.
کوک : بریم پرنسس
.
رفتیم تو اتاق و خودمو زیر پتو قایم کردم ...
.
ویو کوک *
.
خنده ی ریزی کردم و رفتم کنارش زیر پتو .... دستامو دور کمرش حلقه کردم که جیغ خفه ای زد و خندید ....
.
ا/ت : اخخخخخ خفه شدممم دیوونهه
.
کوک : ( خنده )
.
اروم دستمو باز کردم و خوابالود گفتم ..
.
کوک : بخوابیم ؟؟
.
ا/ت : اومم
.
اروم پتو رو تا روی شونه های ا/ت کشیدم و توی بغل هم خوابیدیم ....
.
ساعت ۹ و نیم صبح ..
.
با صدای جیهوپ پشت در اتاق چشمامو باز کردم ...
.
تقه ای به در زد و اومد تو ..
.
جیهوپ : ببخشید که .... ( ی نگاه انداحت ) وسط لاو ترکوندنتون اومدم ... بیاین صبحونه ..
.
رفت بیرون ...بلند شدم و ا/ت رو اروم صدا زدم ...
.
کوک : اومم پرنسس .....؟ بیدار نمیشی ..؟
.
ا/ت : اومم یکم دیگهه
.
و سرشو کرد تو بالش ..
.
کوک : باشه پس ما تنها صبحونه میخوریم میریم دریا ....
..
.
- ۷۰۴
- ۲۱ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط