درکنج لبت ظرف عسل بود و ندیدم

درکنج لبت ظرف عسل بود و ندیدم

چشمان تو تاراج غزل بود و ندیدم

فریاد شدی،شعر شدم،حادثه رخ داد

اغوش تو میدان عمل بود و ندیدم
دیدگاه ها (۳)

بســیاری از کسـانی که خوشبختــی را می جویند...ماننــد کسانی ...

سکوت منجای کوچکی ستکه در آنفقط چیزهائی که واقعابه خودم تعلّق...

.

کاش میشدیک صبح کسی زنگ خانه هایمان را بزند و بگوید:با دست پر...

..من اگر مستت شوم بانو، تو جامم میشوی؟هرچه دارم نذر چشمانت، ...

#عاشقانه_های_من#شعر #شعر_های_زیبا#زیبا #عاشقانه #غمگین #دلتن...

🌱🍒منی که بید مجنونم، تویی که سرو لیلاییمنی که محو افسونم، تو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط