ازدواج اجباری
پارت ۲۲
ویو ا.ت
سر شام بودم که موهام داشت خیلی اذیتم میکرد موهامو دادم عقب مشغول غذا خوردن بودم که جیمین گفت
جیمین:ا.ت
ا.ت:(بادهن پر)بله
جیمین:میدونستی کوک توی نقاشی استعداد زیادی داره؟
ا.ت:اره جونگ کوک بهم گفته بود که توی نقاشی استعداد زیادی داره و حتی چند تا شون رو دیدم واقعا قشنگن
جیمین:اره مخصوصا اون نقاشیه روز گردنت عالی تره خیلی خوشگل صورتی قرمز و بنفش ترکیب خوبی ان
ا.ت:(خجالتی)خجالتم نده
جیمین:یاااااا چرا خجالت میکشی
ا.ت:(خجالت زده اول به جونگ کوک نگاه میکنه انگاری داره افتخار میکنه و پوزخند میزنه دوباره به جیمین نگاه کردم که داره به گردنم نگاه میکنه و میخنده موهاشو میندازه رو کبودی هایی که شاهکار جونگ کوک بود)
سوجین:ا.ت باید عادت کنی چون که پارک جیمینه نابغه استاد لاس زدنه پس باید برات عادی بشه(کمی خنده)
جیمین:(انگشتاشو بهم میزنه همون جوری که ترق میکنه و انگشتاشو میچرخونه سمت سوجین و بهش چشمک میزنه و با خنده میگه)الحق که دختر داییی خودمی بزن قدش(بزن قدش کردن)
سوجین:افرین پسرعمه
جونگ کوک:جیمین نکنه تو از سوجین خوشت میاد اخه اولین باره که به کسی با اینقدر علاقه چشمک میزنه (پسرم از اون داداشای با غیرت نیست که نزاره کسی باهاش حرف بزنه ولی رو زن خودش خیلی غیرتیه جونگ کوک چون مطمئنه که جیمین انتخاب خوبی برای سوجین چون جیمین مرد زندگیه و سوجین رو هیچ وقت ناراحت نمیکنه و جونگ کوک دلش میخواد که اینا دوتا رو بهم برسونه)
جیمین:امممممممم راستش اره خیلی
سوجین:وایییی قلبم
زی تانگ:کاشکی ماهم مثل تو همه عاشقمون بودن
سوجین:میدونی چرا
زی تانگ:چرا
سوجین:چون تو دوروزه ای
همه از خنده جرررر خوردن که بابابزرگ گفت
بابابزرگ:بچه ها یکی از شریک هام که رفیق بچگیم بود فوت کرده قراره بریم اونجا به شوگا و جیهوپ گفتم که بمونن ولی قبول نکردن جیمین و جونگ کوک از شما میخوام همراه ا.ت و سوجین بمونید البته تانگ تانگ هم با شما میمونه
جیمین:باشه بابابزرگ
جونگ کوک:خیالت راحت باشه بابابزرگ خونه بامن نگران هیچی نباشید راستی بابابزرگ تا کیه قراره اونجا بمونین
بابابزرگ:حدود سه هفته من عروسم(مامان کوک رو میگه چون کمبود ایده دارم اینجوری نوشتم )پسرم و جین شوگا جیهوپ و دخترام رو با خودم میبرم جین چیزی میخواستی بگی؟
جین:اره راستی ا.ت منو لونا قراره با بابابزرگ اینا بریم لینو رو نمیتونیم ببریم میهش مراقبش باشی چون فقط به تو اعتماد دارم لینو تا چن. ساعت ديگه از خونه ی خالش برمیگرده
ا.ت:باشه داداش جین حتما(ذوق)
این راستی ا.ت اون میترسه و شبا پیش خودت بخوابونش
ا.ت:باشه داداش
جین:راستی جونگ کوک بهش میوه زیاد بدین چون دوست داره مخصوصا موز زیاد بهش بده و همچنین شیرموز
ده تا لایک
ویو ا.ت
سر شام بودم که موهام داشت خیلی اذیتم میکرد موهامو دادم عقب مشغول غذا خوردن بودم که جیمین گفت
جیمین:ا.ت
ا.ت:(بادهن پر)بله
جیمین:میدونستی کوک توی نقاشی استعداد زیادی داره؟
ا.ت:اره جونگ کوک بهم گفته بود که توی نقاشی استعداد زیادی داره و حتی چند تا شون رو دیدم واقعا قشنگن
جیمین:اره مخصوصا اون نقاشیه روز گردنت عالی تره خیلی خوشگل صورتی قرمز و بنفش ترکیب خوبی ان
ا.ت:(خجالتی)خجالتم نده
جیمین:یاااااا چرا خجالت میکشی
ا.ت:(خجالت زده اول به جونگ کوک نگاه میکنه انگاری داره افتخار میکنه و پوزخند میزنه دوباره به جیمین نگاه کردم که داره به گردنم نگاه میکنه و میخنده موهاشو میندازه رو کبودی هایی که شاهکار جونگ کوک بود)
سوجین:ا.ت باید عادت کنی چون که پارک جیمینه نابغه استاد لاس زدنه پس باید برات عادی بشه(کمی خنده)
جیمین:(انگشتاشو بهم میزنه همون جوری که ترق میکنه و انگشتاشو میچرخونه سمت سوجین و بهش چشمک میزنه و با خنده میگه)الحق که دختر داییی خودمی بزن قدش(بزن قدش کردن)
سوجین:افرین پسرعمه
جونگ کوک:جیمین نکنه تو از سوجین خوشت میاد اخه اولین باره که به کسی با اینقدر علاقه چشمک میزنه (پسرم از اون داداشای با غیرت نیست که نزاره کسی باهاش حرف بزنه ولی رو زن خودش خیلی غیرتیه جونگ کوک چون مطمئنه که جیمین انتخاب خوبی برای سوجین چون جیمین مرد زندگیه و سوجین رو هیچ وقت ناراحت نمیکنه و جونگ کوک دلش میخواد که اینا دوتا رو بهم برسونه)
جیمین:امممممممم راستش اره خیلی
سوجین:وایییی قلبم
زی تانگ:کاشکی ماهم مثل تو همه عاشقمون بودن
سوجین:میدونی چرا
زی تانگ:چرا
سوجین:چون تو دوروزه ای
همه از خنده جرررر خوردن که بابابزرگ گفت
بابابزرگ:بچه ها یکی از شریک هام که رفیق بچگیم بود فوت کرده قراره بریم اونجا به شوگا و جیهوپ گفتم که بمونن ولی قبول نکردن جیمین و جونگ کوک از شما میخوام همراه ا.ت و سوجین بمونید البته تانگ تانگ هم با شما میمونه
جیمین:باشه بابابزرگ
جونگ کوک:خیالت راحت باشه بابابزرگ خونه بامن نگران هیچی نباشید راستی بابابزرگ تا کیه قراره اونجا بمونین
بابابزرگ:حدود سه هفته من عروسم(مامان کوک رو میگه چون کمبود ایده دارم اینجوری نوشتم )پسرم و جین شوگا جیهوپ و دخترام رو با خودم میبرم جین چیزی میخواستی بگی؟
جین:اره راستی ا.ت منو لونا قراره با بابابزرگ اینا بریم لینو رو نمیتونیم ببریم میهش مراقبش باشی چون فقط به تو اعتماد دارم لینو تا چن. ساعت ديگه از خونه ی خالش برمیگرده
ا.ت:باشه داداش جین حتما(ذوق)
این راستی ا.ت اون میترسه و شبا پیش خودت بخوابونش
ا.ت:باشه داداش
جین:راستی جونگ کوک بهش میوه زیاد بدین چون دوست داره مخصوصا موز زیاد بهش بده و همچنین شیرموز
ده تا لایک
- ۳.۴k
- ۲۰ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط